نهایت سلوک

  

بسم الله الرّحمن الرّحیم

و به نستعین و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین

بند چهل و سوم- فصل اول- از کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]

شرح درس: غایة السلوک: نهایت سلوک

توسط: استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی‌سلمه الله

«قال أحدهم ان الهدف هو معرفه النفس بتدریج المراتب أی بالخروج من عالم الماده و الحسیات الی عالم المثال و منه الی عالم الشهود و الحقیقه، و یمکن ذلک عن طریق التفکر المنظم، حیث أن المبتدی یستعمل فکره أولا فی الموت و عقاته الی أن یصیر مستعدا للانتقال الی العالم الثانی و هو عالم البرزخ و المثال و هنا فی هذه المرحله یفکر فی حقیقه نفسه، و یجمع کل تفکیره فی أمر باطنه، و یجب أن یعلم بأن الهدف المنشود لیس بخارج منه، و هذا یحتاج الی تذکر و تفکر مستمر الی حد الحصول علی الملکه و عند یدرک أنه کان یعیش فی عالم الأوهام و الاعتبارات و منه ینتقل الی التفکر المستمر فی محو الصور و الموهومات و ان غیر الله کل ما کان فهو عدم لا أصل له فی الوجود المطلق و بمزاوله مثل هذا التفکر یصل الی حد الملکه، فینکشف له حقیقه الأشیاء و حقیقه نفسه، و ینتقل من العلمیه الی العینیه و عنده ینادی: لیس فی الدار غیره دیار»؛
یکی از عرفا می گوید که هدف همان معرفت نفس است که به تدریج مراتب یعنی با خروج از عالم ماده و حس به سوی عالم مثال و از عالم مثال به سوی عالم حقیقت و شهود حاصل می شود. و این مطلب با تفکر منظم امکان پذیر است. سالک مبتدی ابتدا فکر خود را در مرگ و پی‌آمدهای آن به کار می گیرد، تا جایی که مستعد منتقل شدن به عالم دوم  که همان برزخ باشد بشود. فکر کردن در این مرحله در حقیقت نفس است و تمام تفکر سالک در امر باطنش جمع می شود. سالک باید بداند که هدف مورد نظر  رسیدن به سر منزل توحید خارج از خودش نیست و رسیدن به این حقیقت نیازمند تذکر و تفکر مستمر است تا جایی که ملکه شود. در این حال است که می فهمد تا کنون در عالم اوهام و اعتبار زندگی می کرده است و از آن خیالات و اوهام به تفکر دائمی در معدوم کردن تصورات ذهنی و تخیلات و موهومات می پردازد و به این ترتیب طرز تفکرش به کلی عوض می شود و می فهمد غیر خدا هر چه هست نیستی و عدم است که در وجود مطلق هیچ اصالتی ندارد. این تفکر با تمرین به ملکه تبدیل می شود. پس حقیقت اشیاء و حقیقت نفس سالک برای او کشف می شود و از مرحله ی علمی (نظری) به مرحله ی عینی و حقیقی منتقل می شود و در این هنگام ندا می دهد: "لیس فی الدار غیره دیار"؛در خانه غیر از صاحب خانه کسی نیست؛

اصل این مطلب را ما از فرموده بعضی از بزرگان طریقت (معرفت نفس) آورده ایم و بنده این مطلب را شرح و بسط داده‌ام و از باب امانت گفتیم که به فرموده یکی از عرفا، هدف همان معرفت نفس است که به تدریج مراتب حاصل خواهد شد؛ یعنی با خروج از عالم ماده و حس، به سوی عالم مثال و از عالم مثال به سوی عالم حقیقت و شهود حاصل می شود که این مهم با تفکر منظم امکان پذیر است.

سالک مبتدی ابتدا فکر خود را در مرگ و پیامد های آن به کار می‌گیرد، تا جایی که مستعد منتقل شدن به عالم دوم که همان برزخ است بشود. در این مرحله تفکر در حقیقتِ نفسِ خود است و تمام تفکر سالک در امر باطنِ شخصی او جمع می شود. سالک باید بداند که هدف مورد نظر باید «رسیدن به سر منزل توحید» باشد و این حقیقت هم خارج از خودش نیست. رسیدن به این حقیقت نیازمند به تذکر و تفکر مستمر است تا جایی که در او به حد ملکه برسد.

در این حال است که می فهمد تا کنون در عالم اوهام و اعتبار زندگی می‌کرده و از آن خیالات و اوهام باید منتقل شود به تفکر دائمی در معدوم کردن آن اوهام و آن تصورات ذهنی و آن تخیلات و موهومات. به این ترتیب در این مرحله سوم، طرز تفکر او عوض می شود و می فهمد که غیر خدا هر چه هست، نیست و عدم است و در وجود مطلق که اختصاص به ذات احدیت دارد، این وجود ها هیچ اصالتی ندارند. البته این تفکر با تمرین به ملکه و قدرت تبدیل خواهد شد، پس حقیقت اشیاء و حقیقت نفس سالک در این مرحله سوم، برای او کشف خواهد شد و کم‌کم از مرحله علمی و عرفان نظری به مرحله عینی و وجدان حقیقی منتقل می شود، و در این هنگام است که از خود فریاد و ندایی بر می آورد و می‌گوید که: « لیس فی الدار غیره دیّار»؛در خانه غیر از صاحب خانه کسی نیست.

شرح درس

در بیان و توضیح این مطلب، می گوییم که برای هر انسانی سه مرحله است، یک مرتبه همین عالم مادی وعالم حسی است[2]، که همه مردم دنیا دارند در آن زندگی می‌کنند و این عالم، عالمی است که محسوس است برای همه، هیچ جای شک و شبهه نیست. اما آیا فقط همین عالم دنیا و عالم حس وماده است به همان نحوی که اکثر مردم به آن اشتغال دارند؟ یا نه، یک خبر های دیگر هم هست؟

خب آنهایی که سر از این راه در نمی آورند، می گویند که همینی است که در ظاهر است ، چیز دیگری نیست ، با جاهل هم که نمی شود بحث کرد. خب وقتی جاهل در حجاب است ، نمی فهمد ، کلا می آید منکر می‌شود؛ می گوید غیر از این عالم ظاهر چیزی نیست، چرا خودت را مشغول می کنی ؟! اما کسی که در این راه قدم برداشته ، سیر و سلوک دارد ، آداب و دستورات سالک را انجام می دهد، این فرق می کند با عامه مردم، این آمده است که مجاهده کند، زحمت بکشد، خودش را به «سر منزل مقصود توحید» برساند.

حالا سالک «چه نوع» تفکری را و «از کجا» شروع کند؟ چون این توجه به عالم دوم که عالم برزخ و مثال است در نفس، و همچنین توجه به بالاتر و مرحله اعلاء که مرحله حقیقت است، این‌جا بسیار مسئله مشکل است. تا بذل توجه نشود به باطن شخص و از عالم ظاهر انصراف برایش پیدا نشود، نمی تواند بفهمد که یک عالم دیگری هست، آن‌هم در این دنیا؛ حالا آن‌هایی که می‌گویند انسان در آخرت و بعد از مردن (برزخ)، می‌فهمد، آن به جای خودش که ما آن‌را منکر نیستیم.

ولی آیا شخص می تواند که این مراتب را در همین دنیا قبل از مردن، از برزخ و قیامت و آن‌چه که گفته شده، آن‌ها را در خودش و در همین‌جا پیدا کند و این‌جا تکمیل کند؟ خب آن‌هایی که (این راه را در همین دنیا) رفته اند، آمده اند می گویند که بله! می شود؛ در این سلسله (جلیله معرفت نفس) که ما داریم و در این مکتبِ مرحوم میرزا علی آقای قاضی رحمت الله علیه، این‌ها همه بزرگانی بوده اند اهل علم و اجتهاد و همه در این راه زحمت کشیده اند، سیر و سلوک کرده اند، این تفکرات را به آن مرحله اعلا رسانده اند و می گویند هست.

پس ما باید از یک جایی شروع کنیم. می گوییم که برای تربیت نفس، سالک باید اول اول از تفکر در مرگ شروع کند. این تفکر در مرگ را اشتباه نکنید با تفکر در مرحله آخر که تفکر در عدم است، منظور این نیست. منظور همان مردنی است که می‌بینید که حق است و مردن یک مسئله ای است که انسان از آن جدا نمی تواند بشود. همین مردن که مردم میمیرند، می برند قبرستان، مرده را می شورند، دفنش می کنند، خب برای من و شما هم این مسئله هست. حالا چرا می گوییم که باید شما شروع کنی به  تفکر در این موضوع؟ این اثرش آن است که درست است ما یقین داریم به مسئله مرگ ، چون در مقابل چشممان داریم می‌بینیم مرگ را هر روز، ولی آیا این یقین ، در وجود ما رسوخ پیدا کرده یا نه ؟ اگر  یقین باشد به این مسئله ، باید آثارش هم پیدا شود.

آثارش این است که ما دیگر تعلق به مادیات و امور مادی و امور نفسانی و این‌ها نداشته باشیم. در حالی‌که  ما می دانیم این مسائل هست. پس نشان می دهد که این یقین مثل یک شک می ماند! درست است یقین است، اما در عمل شک است. شک به مردن خودمان داریم، چون اگر واقعا ما یقین وجدانی به این مسئله داشتیم و مرگ در نظر ما مجسم بود که آثارش هم بر ما مترتب می‌شد. آثارش همان است که در دعای ابوحمزه می‌خوانیم: «اَبْکی لِضیقِ لَحَدی ؛ أبْکی لِسُؤالِ مُنْکَر وَ نَکیر اِیای»؛ گریه می‌کنم برای تنگی قبرم؛ گریه می‌کنم برای سوال منکر و نکیر؛

این ها بر خواسته از همان یقین است دیگر؛ این نیاز به یک تمرین مستمر دارد که یک مقدار انسان مطالعه داشته باشد درباره این‌که چگونه این روح از بدن جدا می شود؛ مثلا ً همان داستان سلمان فارسی را بخواند که خودش می گوید من با یک مرده صحبت کردم و او برای من (نحوه و کیفیت) مردن را تعریف کرد که چگونه بود؛ یا داستان هایی از این قبیل، این یک نوع مطالعه و تفکر است. بعد برویم سراغ تفسیر قرآن و آیاتی که درباره مردن و قبض روح و مسائل برزخ و قیامت و ... هست، همه این‌ها موثر است. مطالعه و تفکر کردن در همه این مسائل موثر است که سالک باید در آن یک مدتی را بگذراند تا این تفکر در مرگ دیگر از نظرش بیرون نرود و ملکه بشود برایش در اثر تکرار زیاد و تلقین زیاد و تذکر زیاد.

عزیز من! تلقین فقط برای این نیست که یک کسی بمیرد و شما برایش تلقین بخوانی که «یا عبدالله اسمع افهم اذا جائک الملکان المقربان ...»؛ برای این است که آن مرده درست است که می شنود، ولی برای آن‌هایی که همراه این مرده می روند و می‌شنوند هم هست؛ آیا آن‌ها نباید به این تلقینات و معانی این تلقین توجه کنند؟ این است که ما می بینیم  این دعای عدیله که آمده و همچنین چیز های دیگری که در این‌باره آمده، این‌ها ابتدائا انسان باید برای خودش تلقین کند. اگر آن‌جا می گویند سه مرتبه برای میت تلقین بخوانید، یک جا آن‌جایی که در مرحله احتضار است، یک‌جا آن‌جایی که می برند داخل قبر می گذارند، یکی برود پایین همان‌جا دست به شانه اش بزند و تلقین بکند، و یک مرتبه هم بعد از این‌که که مشایعین رفتند، باز آن‌جا هم این تلقین را بخوانند؛ چون این میت بهره می برد از این تلقینات و  هیچ شکی نیست در آن.

ولی این ملقّن (تلقین دهنده) چه؟ این کسی که خودش تلقین می خواند، یا آن‌هایی که همراه با این ملقّن می‌شنوند چه؟ آن‌ها نباید تحت تاثیر این تلقینات قرار بگیرند؟ لذا ما اینجا می گوییم که تلقین را باید شخص در خودش ایجاد کند، تذکر را در خودش ایجاد بکند، ذاکر نفسانی در خودش پیدا بشود، واعظ روحی در خودش پیدا بشود؛ اثرش هم این است که بالاخره با این تکرار تفکر ، یک حالتی از قابلیت ، استعداد برای مراحل بعدی برای او ایجاد می کند. ممکن است در عین حال تفکر زیاد ، یک حالت گیجی هم برایش پیدا بشود، یک حالت تحیری ، یک حالتی که حالا ما زنده ایم؟! مرده ایم؟! چه هست چه جور است؟! بله!  یک حالت های این‌چنینی برایش پیدا بشود، و نشانه این است که زیاد در این مسئله فکر کرده است.

حالا این‌جا برخی ممکن است حتی افراط هم بکنند در این قضیه، بلند شوند شب - که کراهت دارد- به قبرستان بروند؛ یا مثلا یک کارهایی از خودشان نشان دهند که انگشت نمای مردم شوند، که این‌ها درست نیست. ولی حالا در خفا یک وقت ما می‌رویم این فرق می‌کند؛ اصلا چرا با تشییع جنازه برویم مرده ببینیم؟ چرا خودمان  نرویم؟ برویم بهشت زهرا، برویم بایستیم پشت شیشه، بایستیم آن‌جا را ببینیم آخر چه خبر است، آخر چرا باید غفلت باشد؟ این مرحله ای است که همه بزرگان طریقت این کار را تاکید می‌کنند.

لذا سالک اول باید از نظر فکری و تلقینی و تذکری، پی در پی و با نمونه هایی کهبرای این فکر منشا می شود و ایجاد می کند، این فکر را قوی کند، باید این کار را بکند، خیلی الحاح و اصرار روی این مسئله شده و خیلی تذکر داده اند و از روایات هم استفاده می شود که این تذکر باید باشد. صحیفه سجادیه را بخوانید می‌بینید آن‌جا حضرت امام سجاد(علیه‌السلام) می‌فرمایند که من نسبت به مرگ طوری هستم که حتی مرگ را از پلک چشمم به خودم نزدیک‌تر می‌بینم. این چه وقت می شود؟ اگر این تفکر و این تذکرات پی در پی نباشد که این تجسم برای انسان پیدا نمی‌شود. لذا مرحله اول تفکر از این‌جا شروع می شود. وقتی این حالت سرگیجه و فنا و تحیر و عدم تعلق به این مسائل مادی و این‌ها پیش آمد؛ حالا ما این‌جا می‌گوییم عدم تعلق خوب دقت کنید! نمی‌گوییم که شما زهد کنید، دنیا را ول کنید، کار را، همه چیز را، خانواده را، بلند شوی بروی یک بیابانی جایی، که بعضی‌ها می‌کنند این کار ها را. این‌ها مشروعیت ندارد، این‌ها ریاضت های غیر مشروع است، این‌ها محرم و حرام است، گناه است اگر کسی انجام دهد. خب با گناه که آدم پیشرفت نمی کند، حالا شما اسمش را بگذار ریاضت! این جور ریاضت ها غیر مشروع است. اگر انسان به عهده اش وظیفه است که باید سرپرستی از زن و بچه داشته باشد، باید برود دنبال کار و کسب، توجه فرمودید؟ او باید این کارش را انجام دهد، ولی خب آن تذکرات و تلقینات را هم نسبت به مرگ در خودش باید داشته باشد تا یک حالت آمادگی و حالت انتقالی برایش حاصل شود و  از مرحله عالم اول که مرحله تعلق به مادیات است به مرحله دوم برود.

حالا بیاییم سراغ مرحله دوم، مرحله دوم «عالم مثال» است. عالم مثال همان «عالم خیال» است، که حالا در این عالم مثال بعد از آن همه تمرینات و تفکرات، ممکن است صوری ببیند، ممکن است مکاشفه ای ببیند. حالا در حال سجود است، در حال ذکر است، در حال نماز است...؛ چون کار کرده با خودش، دیگر یک صفایی در خودش پیدا شده، یک خشوع و خضوع و درونی در خودش ایجاد شده، مناجاتی شده، خیلی راحت می تواند با خدا گفتگو کند، نیاز به دعا هم ندارد که حالا حتماً مناجات حضرت علی (علیه السلام) را بردارد بخواند، نه ! با همان زبان مادری هم مشغول است با خودش؛

بنابراین یک کسی که این‌چنین است، می گوییم که مرحله دوم این‌ است که او از آن نفس اماره، یک مقدار نجات یافته و حتی از نفس لوامه هم دارد بیرون می آید، می خواهد برود به نفس ملهمه و الهاماتی در نفسش پیدا بشود، او در این چنین مرحله ای است. حالا در این مرحله دوم، ما این را مثال زدیم به آن خانه ای که - این را من ندیدم جایی، ولی این را من خودم دارم خدمتتان عرض می کنم - دیدید که بچه ها با هم می نشینند بازی می کنند، یک دفعه یک خانه ای را درست می‌کند و بعد آن خانه را خراب می کند؛ خب شما که می‌خواهی نفی خواطر انجام بدهی، شمایی که می‌خواهی تفکر در آن «عدم مطلق» – نه آن مرگ را ، آن‌را که گفتیم مرحله اول است – می خواهی تفکر در نیستیِ غیر خدا، که هستی او را در جای نیستی بنشانی، اول باید یک چیزی در خودت باشد که آن‌ را خراب کنی، از بین ببری، بعد برسی به آن مرحله. خب این همان «عالم نفس» است، همان «عالم خیال» است، همان عالم تمثلاتی است که در نفسش پیدا می شود، در این مرحله چه بسا رویا های خوب ببیند، حتی ممکن است مکاشفات خوبی هم ببیند، ولی او هنوز از این عالم نفس بیرون نیامده، او دارد کار می کند با خودش به این وضعیت که، هرچه می آید همه را چه کار کند؟ از بین ببرد! پس عالم مثال عالم خیال است، باید در خودش فکر کند که یک چیزی هست، یک نفسی هست.

حالا شما ممکن است سوال کنید که این یعنی چه؟ به ما که گفته اند شما اصلا نفس را در خودتان اصلا در نظر نیاورید، منیت را از بین ببرید، بشکنید خودتان را، شما به ما می گویی که نه! این نفس را بهش توجه کن، این آیا تناقض ندارد؟

بنده عرض می کنم که وقتی شما بعد از آن تفکر در مرگ رفتی در خودت، این‌جا خود به خود یک مسئله طبیعی است. دو دو تا چهار تا است، این‌جا خودت می روی در خودت دیگر. خودی خودت را پیدا می کنی که یک چیزی هست که باید با آن کار کنی. حالا در این مرحله، وقتی این تمثلات پیدا می شود، نباید بگویی که این وحی الهی است، هر چه من می‌بینم دیگر همه درست است و همه صحیح است.

پس استاد برای چیست؟ پس سیر و سلوک برای چیست؟ این‌جاست که در این مرحله، باید هرچه می آید جلوی نظرت از خودی‌ها، باید همه را خراب کنی و از بین ببری. این بعد از آن است که یک مدتی فکر کردی در خودت و منصرف شدی از عالم ظاهر به عالم باطن و خودت را یک چیزی حساب کردی و خودی خودت را پیدا کردی. بعد باید شروع کنی به این‌که این‌ها را نفی کنی، که این در «مرحله سوم» است که «تفکر در عدم مطلق» و «تفکر در نیستی مطلق» است.

نه خودت چیزی هستی، همه را خرابش کن، نگو این چیزها (مکاشفات و کرامت‌ها) که من دارم می‌بینم، درست است، صحیح است، مگر آن‌ها که با استاد مشورت می‌کنی می‌گوید بله این‌ها درست است، صحیح است. ولی کلاً باید این‌ها به نظرت نیاید. ما بارها گفته ایم که اگر (مکاشفات) خودش بیاید عیبی ندارد، اما این‌که حالا اگر آمد، یا قبلش، دنبال این مسائل و کرامت ها و حرف‌ها بروی، این خودش می شود یک حجاب بزرگ. بعد هم که نشانت دادند ، نباید به آن توجه کنی ، بگویی من بالا ترش را میخواهم! درست؟

حالا از این مرحله که آدم گذشت، می آید به مرحله سوم که آن کلاً «نفی خواطر» است، نفی است، نفی در نفی است. یعنی الان که این نماز را می خوانیم، این نماز درست نیست، توبه از همین نماز می‌کنیم. الان این کار را می کنیم، توبه از این کار. چه بسا هنوز به آن صفا و خلوص نرسیده باشد. بالاخره، من هنوز  توحید افعالی را در خودم نمی بینم، آن توحید جهانی را نمی بینم ، لذا حتی برخی از نمازشان هم استغفار می کنند.حتی از آن منازلی  هم که در این طریق برایشان پیش می آید استغفار می کنند! این که می گویند انبیاء استغفار می کردند، این شوخی نیست. این‌جاست که در مرحله سوم باید شما نفی مطلق کنی.

حالا هر کسی باید خودش را پیدا کند که در چه مرحله ای است. آیا هنوز در آن مرحله اول است؟ یا از آن آمده به مرحله دوم؟ یا رسیده به مرحله سوم؟ البته این‌ها باز هر کدام یک مقدماتی دارد، یعنی این‌جور نیست که شما در هر مرحله ای یک دفعه بروی توی خودش نفوذ کنی در آن مرحله و خودت را وسط آن مرحله ببینی!  این جور نیست. یعنی اول یک بویی از آن راه می بری ، کم کم این‌ها رسوخ می کند، نفوذ می کند تا به حد ملکه می رسد. اینجور است دیگر. در هر مرحله ای باید به حد ملکه برسد.

حالا آن‌هایی که سر در نمی آورند از مرحله دوم که چه جوری است، یا از مرحله سوم که چه جور است ، باید تعبداً قبول کنند این حرف هایی را که ما می گوییم. باید تعبدا چشم روی هم بگذارند بگویند بله، چون بزرگانی در این راه بوده اند، رسیده اند، عارف واصل، عارف کامل شده اند. بالاخره راه ممنوع نیست، راه مفتوح است برای همه بندگان خدا، راه مسدود نیست، لذا اگر هم الان آن مراتب بالا را هر چه هم برای ما تعریف کنند، ما چون به حقیقتش نرسیده ایم، ممکن است برای‌مان یک مقدار سنگین باشد که چه جور بگوییم این‌ها را در آینده داریم. ولی گفتنش بد نیست، تا به گوش آدم بخورد تا بداند بالاخره یک روزی خواهد رسید به آن‌ها، حتی گفته‌اند اگر در این دنیا نرسیدی به آنها، جدّ و جهد کنی، در آن دنیا به شما می دهند.

مثل یک کسی که مهاجر الی الله باشد،  یا در انجام وظیفه -که این را قبلاً هم گفته ایم - دارد می رود جبهه جنگ، در راه و در طریق انجام وظیفه به شهادت می رسد، می گویند همان اجر شهید را دارد. خب شما هم وقتی که هجرت کنی به سوی خدا، جدّ و جهد کنی با خودت، بالاخره اگر این‌جا ندهند، آن‌جا حتما می دهند به شما، آن‌جا به تکامل خواهی رسید. ولی در نظر بگذار این سه عالم را، که «سجد لک سوادی و خیالی و بیاضی»؛ در دعای شب نیمه شعبان هم آمده است. اصلا برای این سه عالمی که در انسان است، ادله ای در قرآن و روایت و گفته بزرگان اثبات شده است، هیچ جای شکی نیست که ما این مراحل را در پیش داریم. دلیلش همین جلسات است، همین جمع شدن شماست، برای چه شما جمع می شوید عزیز من؟ آیا برای این نیست که شما نیت‌تان این است که خودتان را به آن «سر منزل توحید» برسانید؟ و الا این‌همه راه پا می‌شود در این هوای سرد از کرج و کجا و کجا می آید این‌جا، این نشان می دهد که در شما یک انگیزه ای است، در شما یک چیزی است که شما را حرکت می دهد.

و من هم دعا می کنم که إن شاءالله،  همه تان در این دنیا قبل از مرگتان، إن شاءالله برسید به این راه. من می‌دانم برخی از رفقای ما هستند که این‌ها دارای یک مراتبی هستند، برای من روشن است این قضیه، ولی خوب حالا بیاییم بگوییم آقا شما رسیدی یا آقا شما کجایی، این یک ‌خرده برای ما فعلا سنگین است که این مطلب را بگوییم. اما خب داریم، هستند افرادی، نمی شود نباشد، برای این‌که ما هشت سال است، ده سال است در این راه مشغولیم، مگر می شود نباشد؟ توجه فرمودید؟

حالا آن‌ها هم که جدید هستند هم سعی کنند خودشان را برسانند، از قافله عقب نمانند، بالاخره با خودتان باید کار کنید، همان دستورات سلوکی که دارید و همچنین برنامه های دیگر، حتی برخی دوستان اذکار اربعینی دارند و عمده این راه ، آن مراقبه است. بارها گفته ام این را، بارها، مراقبه! مراقبه! مراقبه! ، عمده این راه این است که شما ول نکنی، سر نخی که پیدا کرده ای را رها نکنی، این مراقبه حضور الله(جل جلاله) را در خودت داشته باشی همیشه و با کمک او پیش بروی. این‌ها همه وسیله است؛ استاد و جلسه و ذکر و یونسیه و مسبحات و...، همه وسیله است. غایت این است که بقای بعد از فنا، غایت رسیدن به آن توحید است، این باید به ثبات برسد، به ثبات؛ حال فنا در رفقا هست، ما می دانیم، حال فنا را دارند. ولی این فنا مراتب دارد. رسیدن به بقای بعد از فنا که آن تثبیت این راه است و تثبیت این مراتب است. به ثبات رساندن است، که ان شاءالله روی آن هم کار می شود.

در این شب جمعه که شب رحمت است، شب مغفرت است، از خداوند مسئلت داریم برای تک تک دوستان، از زن و مرد که در این مجلس حاضر شده اند، ان شاءالله خداوند دستتان را بگیرد و دنبال این تذکرات را داشته باشید.

***

پروردگارا به حق محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ، به این شب عزیز، به حرمت این شب جمعه‌ای که می گویند از اول شب تا آخر شب مَلِک ندا می کند: «هل من تائب» و «هل من مستغفر» به ما عنایت فرما؛ خب او که بخیل نیست، او دستش دست رحمت است، دست کرم است، یا کریم و یا رحیم و یا حلیم و یا ودود و یا عطوف است.

این‌ها را من می دانم، رفقا از ته دلشان می گویند، با توجه می گویند، خب همین ها کارگر است دیگر، چه می‌خواهی دیگر، کجا می خواهی بروی؟ همین ها کار گر است؛ یک الله (جل جلاله) را شما درست بگویید از ته دلت، باصدق و صداقت، خدا ببیند که این الله(جل جلاله) را درست می گویید، جواب می‌دهد؛ بعضی ها بودند برای یا الله (جل جلاله) تمام جانشان را می دادند، به همین اسم الله (جل جلاله) می گفتند اسم دوستمان را آوردی ای و تمام جان و مال و ثروتشان را می دادند؛ مگر ذکر نشده در حالات حضرت سلیمان (علی نبینا  و آله و علیه السلام) و دیگران؟ همین میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره) در دعای قنوتش و بعد از نماز مستحبی‌اش یک شعر هایی می خواند، کارهایی داشت، سر به دیوار می زد، سر به زمین می زد، طناب به گردن می انداخت... این کار ها را می کنی شما؟ سحر بلند شوی با خود این کار ها را بکنید تا بگیرید... بالاخره می‌گیرید... می‌گیرید عزیز من می گیرید...

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دریافت فایل صوتی

alt


[1].بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی(حفظه الله) در تاریخ 90/11/27؛ مطابق با 23 ربیع‌الاول1432

[2]. فلاسفه، حکما و عرفا معتقدند که هستی و عالم، طبقات و مراتب چهار گانه ای دارد که عبارتند از عالم ناسوت، عالم ملکوت، عالم جبروت و عالم لاهوت؛ البته سه عالم ابتدائی مربوط به جهان آفرینش هستند و آخری، مربوط به عالم آفریدگار است.

امّا در توضیح این عوالم چهارگانه می گوئیم:

-عالم ناسوت:مراد از این عالم، همان عالم طبیعت و شهادت و مُلک است یعنی جهان جسمانی و اجسام و ماده و مادیات که در آن حرکت و زمان و مکان نقش دارد. عالم ناسوت مانند پوست است نسبت به عالم ملکوت یعنی قشر عالم ملکوت است؛ (ر.ک: ملاصدرا، اسفار، چاپ سنگی، ج 1، ص 151، سفر اول؛ و بحرالعلوم، سید مهدی، تحفة الملوک، انتشارات حکمت، ص 101)

پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که مسلم است که عالمی برتر و مافوق عالم طبیعت وجود دارد امّا آیا می توان گفت عالمی پائین تر از طبیعت و ناسوت وجود ندارد؟

جوابی که فلاسفه داده اند این است که خیر زیرا اولاً وجود عالمی پائین تر از طبیعت مستلزم این است که مادة طبیعی قادر بر ایجاد یک شیء از عدم محض باشد و به دلائلی ثابت می کنند که تأثیر جسم و طبیعت از نوع تحریک است نه از نوع ایجاد ثانیاً عالم طبیعت عالم قوه و فعل و ماده و صورت و حرکت و زمان و مکان است. موجودی ضعیف تر از قوه و ماده و... که در آنها وجود و عدم آمیخته است قابل تصور نیست. (مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، ج 5، ص 196)

- عالم ملکوت:مراد، همان، عالم غیب و عالم نفس و عالم مجردات است که به آن عالم مثال و عالم برزخ هم اطلاق می گردد و آن مرتبه و نشئه ای است برتر از عالم طبیعت که دارای صور و ابعاد است امّا فاقد حرکت و زمان و تغییر است. این عالم خود بر دو قسم است یکی «ملکوت اعلی» که عالم مجردات محضه است مانند عالم ملائکه و دیگری «ملکوت اسفل» است که عالم صور مقداری.(سجادی، جعفر، فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، ص 325)؛ مانند وجود انسان ها در برزخ و قبر.

- عالم جبروت:مراد، همان عالم عقل و عالم معناست که از صور و ابعاد و اشباح مبرّاست و فوق عالم ملکوت است. (مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، انتشارات صدرا، ج 1، ص 191)

در اثبات عالم جبروت و عقل گفته شده: از آن‌جا که عالم الوهیت و ذات واجب الوجود دارای بساطت محضه است و نمی تواند مستقیما و بلاواسطه به وجود آورنده و مدبر و محیط بر عالم طبیعت و عالم ملکوت شود لذا قائل به «صادر اول» شده اند که بدون واسطه و مستقیماً، ذات اقدس خداوند به او افاضة وجود کرده است و مدعی شده اند که صادر اول، باید کاملترین و بسیط ترین ممکنات باشد که به سایر موجودات مادون خود، افاضة وجود کند، چنین موجودی جز اینکه مجرد از ماده و زمان و مکان باشد، نمی تواند باشد. این چنین موجودی را به حسب اصطلاح «عقل» می‌نامند. ( مطهری مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 196 و 197)

- عالم لاهوت:مراد همان عالم الوهیت و عالم ربوبی است. یعنی ذات مقدس واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات کمالیه است. البته در آن مرتبه از وجود،‌ آنچه هست یک وجود اطلاقی است و بس. ذات پروردگار به تنهایی عالمی است و عظیم ترین عوالم است، زیرا ذات حق، محیط بر همة عوالم مادون است و ذره ای وجود از احاطة قیومی او خارج نمی باشد. (همان، ص 195)