و به نستعین، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
بند سی و ششم- فصل اول- کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]
شرح درس: حجب النفس: حجابهای نفسانی
توسط:استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانیسلمه الله
«کما أن فی النفس حجبا ظلمانیه یجب علی السالک أن یفهمها و یخرج منها یأتی الدور بعدها للحجب النوریه التی یجب أن یفهمها جیدا و دقیقا کی لا یغتر بها و یتوقف عندها، و أحسن مثال هو هذا الأنوار الکشفیه التی تطرأ لبعضهم بین حین و حین، و هو من غفلته یتمشدق بها متوهما أنها هی الأمنیه المبتغاه»؛
حجاب هایی ظلمانی هستند که سالک در ابتدای سلوک در نفس خود می بیند. در چنین حالتی بر او واجب است آنها را شناسایی کرده و خود را از آنها برهاند. بعد از این نوبت حجاب های نورانی میرسد، حجابهایی که شناخت و فهم خوب دقیق آنها لازم است تا سالک فریفتهی آنها نشده، از آنها بگذرد. بهترین مثال انواری است که از مکاشفات برای برخی از سالکین گاه گاهی به طور اتفاقی پیش می آید و ایشان نیز از روی غفلت به این نورها اهمیت می دهند و این توهم بر ایشان پیش می آید که این انوار آرزوی نهایی هر سالکی است! والشاهد علی ذلک کثیره منها ما قد ورد فی المناجاه الشعبانیه:
موضوع درس امروز حجابهای در نفس است. این حجاب ها، در داخل و درون نفس سالک است که منظور، هم حجاب های ظلمانی و هم حجاب های نورانی است. یعنی وقتی می گوییم حجب النفس ، اینطور نیست که فقط آن نفسانیاتِ این حجاب گفته شود. حتی آن نورانیت های این حجاب هم منظور است. اصلا در بعضی روایات هست که هفتاد هزار حجاب ظلمانی است، هفتاد هزار هم حجاب نورانی؛ حالا چه بسا این ها همان تخیلات خود این شخص باشد که به این صور مثالی در می آید. در مرتبه اول، از آنجا که هنوز این نفس تزکیه نشده، پاک نشده، این پرده ها و این خواستههای نفس طوری است که خیلی تاریک است، یعنی مشخص است که اینها همان رذائل اخلاقی است، همان خواسته های نفسانی شریر و خبیث این نفس اماره است که به این صورت در میآید. حالا بعضی از اینها در خواب خیلی مشخص و مجسم می شود، بعضی هم برای شخص در مکاشفات مجسم می شود ، و وقتی در آن عمیق میشود درخواهد یافت که هیچ چیزی از اینها برای او عاید نمیشود، جز اضغاث (خوابهای پریشان) و احلام و تاریکیها و ظلمت هایی که اصلا به هیچ راهی او را نمیبرند و او را در این نفسانیات غوطه ور کرده است.
حالا اگر این سالک موفق شد در اثر سیر و سلوک و مبارزه با هواهای نفسانی و زائل کردن رذایل و پلیدی های نفس، آن وقت این حجابها در اثر مجاهده و مبارزه از بین خواهد رفت. ولی بعد چه؟ بعد از آن پا میگذارد به وادی انوار. حالا این انوار است که گاهی برای او بت میشود، برای او حجاب می شود،باز دارنده است، سرگرم کننده است، او را مشغول می کند به اوضاع و احوال این مکاشفه ها و نور هایی که می بیند. حالا، اینها بعضی هایش تفسیر دارد، بعضی هایش هم تفسیر ندارد. مثل خوابی که گاهی یک خواب خوبی است که تعبیر دارد و گاهی هم میبینید که خواب اصلا تعبیر ندارد، اضغاث احلام است، چرت و پرت و بیهوده است.
بعضی ها از همین مکاشفات و این اوضاع و احوالی که برایشان پیش می آید، می آیند شکایت می کنند که ما گرفتار شدیم مبتلا شدیم. آخر این صورت ها چیست که مثلا رنگ سبز می آید، قرمز می آید، رنگ آفتابی میآید و رنگ های مختلف. خب ما منکر نیستیم که این تحولی که برای این سالک پیش آمده، این یک امر طبیعی بوده، چون این در «سیر» است، در «سلوک» است، دارد سیرش را می کند و در این راه، هم حجاب های ظلمانی هست که اینها را برطرف کرده و این حجاب های نورانی مانده است که اینها را هم باید بر طرف کند. چون اینها، گاهی اوقت سر راهش را می گیرد و میبندد! لذا هشدار و اخطاری که ما اینجا دادیم از این جهت است که میخواهیم بگوییم که درست است و طبیعی است که در این راه باید مکاشفه هایی ببیند، ولی این (فقط) نشانه هایی هست که دارند به او می دهند تا بگویند برای تو یک حالی از تجرد از علایق پیش آمده و تو یک قدم جلو آمدی.
لذا نباید سر گرم اینها باشد و وقتش را به همینها بگذراند و مدام با استادش ور برود که بله! من این را میبینم و آن را میبینم و این چه هست و آن چه هست؛ استاد هم به او میگوید که اعتنا نکن، توجه نکن که اینها کم شود و آن راه نور معرفت در تو قوی بشود، نور یقین در تو قوی بشود، نور ایمان عرفانی در تو زیاد بشود. گاهی اوقات میبینید که خودش هم از این اوضاع و احوال ناراحت است؛ بعضیها میآیند به ما میگویند که ما از اینها هیچ نتیجه ای نمیبینیم، چیزی که ما را مثلا متغیر کند، یک جهشی بدهد، یک حرکتی به جلو بدهد نیست، فقط یک صور و تمثیلاتی است که میآیند ما را مشغول می کنند.
خدا رحمت کند حاج عبد الزهرا گرعاوی را؛ مقبره ایشان در زیارتگاه حضرت کمیل است و ما در همین سفرها، گاهی سر خاک ایشان هم می رفتیم و انشاءالله در سفر آینده هم خواهیم رفت؛ ایشان خیلی علاقه داشت به مرحوم استاد ما (مرحوم حداد)؛ این اواخر عمر هم دیگر مغازه اش را از بغداد آورده بود نجف که حالا خراب کرده اند، دور حرم حضرت امیر المؤمنین (علیهالسلام)، مغازه اش چسبیده بود به دیوار صحن امیر المومنین(ع) ، این قدر دوست داشت که نزدیک حضرت باشد. گاهی هم مرحوم استاد که از کربلا برای زیارت امیر المومنین(ع) به نجف مشرف میشدند، سری هم به مغازه ایشان میزدند. این بنده خدا از دوستان ما هم بود، در رفقا او کثیر المکاشفه بود، در رفقای آقای حداد و در دوستان و اهل جلسه ایشان ضربالمثل شده بود در اینکه زیاد مکاشفه می بیند. همانطور که مثلا در رفقای تهرانی علامه طهرانی(ره)، بعضی ها بودند که حالا اسم نمیبرم، آنها هم همینطور کثیر المکاشفه بودند. حالا تشبیه نکنیم کثیر المکاشفه را به کثیر الوسواس.
ولی می خواهم عرض کنم که این جوری بود که میگفت که من گاهی در نماز می خواهم دعای دست (قنوت) بخوانم، جلوی چشمم این مسائل پیش می آید، صحنه هایی پیش می آید، حالا من می خواهم دعا بخوانم و با خدا مناجات کنم، اما این ها دست نمیکشند از من؛ مرا میبرند در صحرای امام حسین(علیهالسلام)، مثلا شمر کدام طرف هست در قتلگاه، امام حسین(ع) کجاست؛ این مناظر را می بیند دیگر، خیلی هم حسینی بود، خیلی خیلی. همیشه روضه با خودش می خواند، بچه ها را می گریاند، یک حسینه سیار، یک ماشین داشت که استیشن بود و چند نفر، حدود ده-پانزده نفر از بچه ها را سوار می کرد و بعد هم راه که می افتادیم، در ماشین ما هم بودیم، آقا (مرحوم حداد) هم بودند و همان هنگام رانندگی اش شروع می کرد به خواندن و همه را گریه می آورد، خودش هم خیلی گریه می کرد.
گاهی این مکاشفه ها از کثرت بکاء هم پیش می آید، این را هم عرض کنم. یک کسی که خیلی گریه بکند، یک همچنین عوالمی برایش پیش می آید. مثلا از افرادی که خیلی کثیر المکاشفه بود، ملا آقا جان زنجانی(ره) را نقل می کنند. ملا آقا جان آمده بود سامره منزل مرحوم پدر ما (آیت الله شیخ حسن کمیلی رحمت الله علیه)؛ در همان حیاط منزل (این را سید حسن ابطحی در کتابش نقل میکند)، یک دفعه گفت من رسیدم خدمت آقا امام زمان(عج) و با آقا صحبت کردم و چنین و چنان و داستانی را نقل کرد. در حالی که این رؤیت جسم واقعی حضرت نبوده، این یک نوع مکاشفه بوده که چون فکرش همیشه پیش آقا بوده و گریه می کرده، یک چنین حالتی برایش پیش می آمد. آنهایی که عوام هستند، در خواب بعضی چیزها را می بینند ، ولی یک سالکی که شب و روز ذکر و فکرش همه اش خداست و امام زمان و ائمه (علیهمالسلام) است، او علاوه بر خواب، یک حالتی از مکاشفه در بیداری هم پیدا میکند و یک حالت خلسه ای است که آن، بین بیداری و خواب است. این ها حالت های معنوی یک سالک است.
عرض کردم ما نمی خواهیم بگوییم که نباید مکاشفه ای در کار باشد. ما حرفمان این است که اگر مکاشفه ای خود به خود پیش آمد، این را به عنوان یک نشانی و یک اثری و یک قدمی به جلو بداند. نه اینکه در آن توقف کند و بگوید دیگر بله! به مقصد رسیدم. چون آنهایی که در این مسائل غور دارند، آنها همین مکاشفه ها را با آب و تاب نقل میکنند. همینها را به صورت داستان هایی در میآورند و کتاب درست می کنند! خب معلوم است که این وضعیت سالمی نیست که بگوییم این دیگر به آن مراتب پایانی سلوک رسیده است. نه! ممکن است که این مکاشفات را در اثر گریه زیاد، مناجات زیاد، توسلات زیاد ببیند. مثلا در هیئت نشسته حسین حسین می کند، یک دفعه برایش یک تجلیاتی پیدا می شود، حتی ممکن است در بعضی عوامی که ساده دل هستند، صاف دل هستند، برای آنها هم از این انوار پیش بیاید. نور ابوالفضل(علیه السلام) باشد ، نور امام حسین(علیه السلام) باشد، نور حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشد؛ چون اینها ارواح طیبه و ذوات مقدسه ای هستند که حی و میت ندارند، حضور دارند همه جا. حالا اگر سالک توانست این شفافیت را پیدا کند، این تجرد را پیدا کند، خب قهرا با مجردات سر و کار پیدا میکند. این یک امر طبیعی است، «رو مجرد شو مجرد را ببین»؛
اما، این هشداری که ما داده ایم دراین بحث حجاب ها، گفتیم که سالک باید از اینها بگذرد. هشدار ما همین است که باید از اینها گذشت و عبور کرد و گذر کرد و رویش تکیه نکرد؛ دلیلش هم مثلا در دعای مناجات شعبانیه آمده و دلایل دیگری هم دارد؛ یک جمله از دعای مناجات شعبانیه را آوردهایم: «اللّهمÂÂÂ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ»[2]؛
ما میبینیم در همین دعا، امام معصوم (علیه السلام) به شما آموزش می دهد، تعلیم می دهد، می گوید که مراقب حال خودت باش، این نور هایی که میبینی ممکن است که حجابهایی برای تو بشود و سر راه تو را ببندد. لذا می گوید قلبی که در آن بَصَر، نه بصیرت! بصر با بصیرت فرق می کند، ابصار جمع بصر است، بصر یعنی نظر، چشم، یعنی همانطور که شما در سر چشم داری و گوش داری ، در این باطن و قلب تو هم، هم چشم هست هم گوش هست، روایات هم زیاد در این زمینه آمده که در دل چشم و گوش هست. خب، حالا یکی هست که به این چشم و گوش دل پی میبرد، می رسد بهش، پیدایش می کند، می بیند، چشم برزخی دلش پیدا شده و این مکاشفه ها هم دلیل آن چشم دل است.
اینها خودش نشانه آن چشم دل است. ولی ما در این دعا می خوانیم «اللّهم أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک»؛ خدایا میخواهم چشم دلم فقط در تجلیات توحیدی تو منحصر باشد. از این تفرّق و از اینکه بصر قلب من جای دیگر برود و تفرق پیدا کند و پراکنده بشود من نمی خواهم. من می خواهم نظر قلب من تمرکز پیدا کند، بصر قلب من به تو «الیک»، کاف مخاطب است، مخاطب کیست؟ خداست. بنابراین، وقتی شما یک همچنین دعایی را با خدا می کنی که خدایا ! این چشم دل من یک چشم توحیدی باشد، نشان میدهد همانطور که افعال یک سالک باید افعال توحیدی باشد، درون او هم باید درون موحد باشد، درونش هم باید پاک باشد از غیر خدا، از چیزهایی که او را مشغول می کند، ولو آن چیز ها از قبیل انوار باشد، از قبیل کرامت هایی باشد؛ مثلا در خواب یک عوالمی میبیند، چیز هایی می بیند که اگر بخواهد به اینها مشغول شود، از آن هدف توحیدی عقب می ماند ، لذا می گویذ «تخرق أبصار» -خرق به معنای پاره کردن است- یعنی خدایا یک چشمی در دل من بده که این چشم پاره کند اینها (حجب نورانی) را و برود جلو و در اینها وقفه نکند و برسد به آن جایگاه عظمت تو، به آن عزت قدسیت تو ، و آن نفس ناطقه و نفس کلیه در سالک پیدا بشود.
البته در پایان این را عرض کنم در رابطه با این انوار که ما نمی خواهیم بگوییم این انوار همه اش انوار تخیلی و انوار حجابی است، نه، بعضی از نورها هم نورهای توحید یا نورهای ولایت است. حالا دلیلش چه هست؟ دلیلش در همین کتاب آمده، در فصل دوم آنجا مراجعه کنید، ما داستانی را از علی بن مهزیار اهوازی نقل میکنیم؛
علی بن مهزیار به صورت یک شخصیت فوق العاده مد نظر است. کسی است که به خدمت آقا امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) رسیده است. بیست سفر به مکه رفت تا اینکه آقا حضرت بقیه الله(عج) شخصی را فرستادند که شتر سوار بود، در طواف به او خبر داد که شتر من بیرون مسجد ایستاده، تو باید با من بیایی تا تو را پیش آقا ببرم، که او هم وقتی طوافش را تمام می کند می آید و سوار بر این شتر می شود؛ این داستان را من خیلی جلوترها دیدم، احتمالا شتر یا مال خودش بوده یا مال آن شخص، که می گوید ما وقتی سوار شدیم رفتیم تا یک جایی که دیدیم بیابان است و هیچ کسی هم نیست، او شتر را ول کرد و با ما آمد، گفتم شاید کسی این شتر را ببرد، گفت نه! این منطقه همه امن و امان است، منطقه امام زمان(عج) است و مشکلی ندارد.
می گوید رفتیم جلو، بعد یک بلندی پیدا شد و چادری خیمه ای دیدم که از آن خیمه نوری به طرف آسمان ساطع بود؛ می گوید در همان حال بودم، (هنوز نرفته بود پیش آقا) که صدای گریه آقا را شنیدم. از کسی که مرا آورده بود پرسیدم که این گریه ها چیست؟ به من گفت این گریه ها را آقا گاهی که به یاد جد غریبشان امام حسین (علیه السلام)می افتند، گریه می کنند، بعد از مدتی آقا اذن دادند که من وارد بشوم. وارد شدم دیدم که یک شمشیری به سقف خیمه بالاسر حضرت هست و آقا نشستهاند؛ سلام کردیم و صحبتها و گفتگویی شد و بعد بنا شد خداحافظی کنیم و دیگر بیرون آمدیم؛ حالا این داستان را شما هم شنیدید. علی بن مهزیار، در اهواز است و ما سفر هایی رفتیم، حکم یک امام زاده دارد. یعنی یک صحن بزرگ، یک حرم و یک ضریح و زوار از همه جا می آیند زیارت می کنند. روز عاشورا تجمع هیئتها در آن جا هست. مرحوم دایی خانواده ما هم در آنجا دفن هستند، گاهی میرویم آنجا برای زیارت؛
منظور اینکه علی بن مهزیار می گوید، که من یک مسواکی داشتم که دهانم را با آن مسواک می کردم. (البته این مسواکی که میگویند نه این مسواک و خمیر دندان است، بلکه آن مسواکی است که حاجی ها از مکه می آورند، یک چوبی است از یک درخت مخصوص، که این وقتی پوستش را بکنی داخلش مانند یک فرچه دندان است. شما این را می گذاری به انگشت و موقع نماز و موقع وضو همراهت هم هست)؛ علی بن مهزیار میگوید این چوب مسواک همراهم بود برای وضو و نماز؛ یکی از روزها آمدم دیدم که یک نوری چسبیده به این چوب مسواک. من هر کارکردم که ببینم که این نور چیست روی این چوب، هر کار کردم، به این، به آن نشان دادم دیدم هیچ کس سر در نمی آورد، حالا من کجا بروم به که بگویم؟! می گفت یک دفعه به فکرم افتاد بروم سامره نزد حضرت امام هادی (علیهالسلام) تا آقا برایم توضیح بدهند که این چیست. می گوید این را برداشتم بردم آنجا. آقا نگاه کردند گفتند بده، من دادم، یک نظری انداختند و فرمودند این نور، «نور محبت آل محمد(صلی الله علیه و آله) است»؛ این نور، نور اهل بیت(علیهمالسلام) و نور ماست. تو چون ولایت ما را داری، چون دوستی ما را داری، خدا خواسته این نور را به تو نشان بدهد، یک نشانه ای از ولایت را به تو به این صورت در بیاورد که تو به یاد ما باشی. این نور نور ولایت ماست. بعد هم دادند به او. خب، حالا این جور نورها، نور های خوبی است.
***
امروز هم روز نهم ربیع الثانی و شب دهم است؛ در رابطه با شهادت حضرت معصومه (علیها سلام) دو روایت است: یک روایت هشتم ربیع الثانی و یک روایت دهم ربیع الثانی است. خوب اگر هشتم باشد که دیروز بوده، ولی خوب از آن طرف روایتی هست که ولادت امام حسن عسکری صلوات الله و سلامه علیه بوده است. از امام عسکری سلام الله علیه چون اسمی آمد، من فقط یک حدیث مختصری را بخوانم و دیگر پایان بدهیم صحبت هایمان را. آن اینکه حضرت فرموده اند «علامات المؤمن خمس: الجهر ببسم الله الرّحمن الرّحیم و التختم فی الیمین و تعفیر الجبین و صلاة احدی و خمسین و زیارة الاربعین»[3]؛از علامت مؤمن پنج چیز است: یکی اینکه «بسم الله الرّحمن الرّحیم» را بلند بگوییم، دیگر اینکه انگشتر را به دست راست کنیم، و دیگر اینکه پیشانی را روی خاک بگذاریم و پنجاه و یک رکعت نماز داشته باشیم، یعنی سی و چهار رکعتش نوافل است و هفده رکعتش هم نماز روزانه است. و دیگر زیارت اربعین امام حسین علیه السلام.
خدا را قسم می دهیم به حق امام عسگری(علیهالسلام)، به متوفات این شب حضرت معصومه علیها سلام که بنا بر قولی مسمومه شدهاند این بی بی، خدا را قسم می دهیم به حرمت این شب بزرگ که ما را از موالیان و دوست داران اهل بیت عصمت و طهارت قرار بدهد.
اللّهم وفّقنا لما تُحب و ترضی
اللّهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات
رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات
[1]. بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی (حفظهالله) در تاریخ 1389/12/23؛ مطابق با نهم ربیعالثانی 1432
[2] . بخشی از مناجات شعبانیه: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛معبودا،مرا به کمالِ گسستن [از خلق] و پیوستن به خودت برسان و دیده قلبمان را با فروغی که بدان تو را مشاهده کنند، روشن فرما تا دیده دل ما حجابهای نورانی را بر درَد و به کانِ عظمت و جلال رسد و جانهای ما به مقام والای قدس تو بپیوندد.
[3] . تهذیب الأحکام، ج 6 ، ص 52