بسم الله الرّحمن الرّحیم
و به نستعین، الحمدلله ربّ العالمین و صلی الله علی محمّد و آلهالطاهرین
بندهای بیست و هفتم و بیست و هشتم- فصل اول- کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]
شرح درس:
27- علاج الأمراض الروحیه: علاج بیماریهای روحی
28- و استمرارالعمل الصالح: استمرار عمل صالح
توسط: استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی سلمه الله
«علاج الأمراض الروحیه: إن معالجه المرض الروحی یشبه معالجه المرض الجسمی فینبغی للسالک أن یستفید من الدواء المناسب، فمثلا لدفع البخل لابد من تعوید النفس علی البذل و الإنفاق و الإطعام و اعطاء الصدقات و المبرات، و لا یمکن دفعه و ایجاد حال السخاء و الوجود بواسطه الاکثار من النوافل و العبادات، و هکذا دفع الغفله لا یتأتی من السالک الا تبدیله بالضد و هو تذکر النفس بأنها فی محضر الله و ملائکته الکاتبین فلا یمکن العلاج بانشاء مؤسسات خیریه لتحصیل ملکه الحضور»؛
علاج بیماری های روحی: معالجه ی بیماری های روحی مثل معالجه ی بیماریهای جسمی است. شایسته است که سالک از داروی مناسب استفاده نماید. بعنوان مثال برای برطرف کردن بخل، هیچ راهی جز عادت دادن نفس به بذل و بخشش و اطعام وپرداخت صدقات و خیرات وجود ندارد و ممکن نیست برطرف کردن بخل و پدید آوردن حال بخشش وجود با بسیار خواندن نمازهای مستجبی و عبادات بدست بیاید. برطرف کردن غفلت نیز اینچنین است. یعنی جز با تبدیل آن به ضدش امکان پذیر نیست. ضد آن تذکر نفس است به اینکه او در محضر خدا و فرشتگان نویسنده است. پس علاج غفلت به راه اندازی مؤسسات خیریه نیست و اینطور نیست که با این کارها ملکه ی حضور الهی بدست بیاید.
***
«استمرار العمل الصالح: وظیفه السالک هی الجهاد المستمر و الطلب الحثیث المتواصل والسعی والکد المریر للوصول الی الهدف المقصود، أما أنه متی یصل؟، و أنه هل یصل أو لا یصل؟ فهو مطلب آخر و خارج عن وظیفته «علی المرء أن یسعی و لیس علیه أن یکون موفقا» نعم هو لایخرج من الدنیا الا باحدی الحسنیین اما موت الشهاده أو النیل الی المقصود»؛
استمرار عمل صالح: «وظیفه ی سالک جهاد مستمر و طلب پی درپی و مصرانه و تلاش و کوشش استوار در رسیدن به هدف مورد نظر است. اما این مطلب کی حاصل می شود؟ و اینکه او به این مقصد خواهد رسید یا نه مطلب دیگری است و بیرون از حدود وظیفه ی سالک است. شاعر عرب گفته: «بر انسان است که تلاش کند و بر او نیست که حتما موفق شود»؛ آری. انسان جز با یکی از این دو نتیجه ی خوب یعنی شهادت و مرگ در این راه و یا رسیدن به هدف از دنیا خارج نخواهد شد.
شرح درس:
یک مطلب این است که چگونه بیماریهای روحی را معالجه کنیم و مطلب دیگر اینکه آیا باید سالک در این راه حتما آگاه شود به این مسیر که در کجای این مسیر قرار دارد؟ و آیا حتما خود را به این ترتیب مجاب کند که باید در همین دنیا به آن هدف نهایی برسد؟ خیر! همانطوری که انسان باید امور دنیوی را واگذار به خداوند کند، امور اخروی و معنوی هم باید عینا به همین ترتیب باشد و در امور سیر و سلوک و مشکلات راه و اینکه آیا به هدف می رسد یا نمیرسد، باید با تمام وجود و با تمام قوا خود را بسپارد و تفویض کند به امر الهی؛ اگر امرش این باشد که در این دنیا او را به آن کمال نهایی برساند، میرساند و اگر امر «او» این باشد که باید در عالم بعد به تکامل برسد ، خب آنجا به تکامل خواهد رسید. بنابر این چه امر دنیا و چه امر آخرت هر دو به دست خداوند است.
البته وظیفه سالک این است که کوشش کند، سعی کند که حتما خودش را موفق ببیند و آن نتیجه نهایی را کسب کند، لذا اگر این توفیق برایش حاصل شده باشد، ادامه میدهد این راه را، اما اگر دید که نه، آن آثار نهایی برای او پیش نمیآید ، آن علایم و نشانه های پایانی که برای سالکین این راه، برای برخی از آنها پیش آمده، خبری از آن نشانه ها و آثار نیست و برای او پیش نمیآید و هرچه هم تلاش می کند و هرچه این در و آن در می زند و هرچه گریه و ناله می کند و به درگاه الهی می نالد و تضرع می کند و توسل می کند به محمد وآل محمد صلی الله علیه و آله، اما میبیند که نتیجه ای ندارد و این معشوق چنان بر ناز است که این عاشق را که باید دستش را بگیرد و ببرد بالا، بالا نمی برد! (باید صبر کند)؛ چون دیگر چه باید بکند این عاشقی که همه چیزش را در راه خدا به فنا رسانده و چیز دیگری برایش نمانده است؟!
اینجا اگر این سالک عاشق بگوید تو باید حتما خودت را به من نشان بدهی، و اگر ندهی من دیگر در این راه با تو نمی آیم! خُب این چه شرطی است که این سالک می خواهد بکند؟! مگر این راه شرط می پذیرد که ما بیاییم شرط بگذاریم؟! با استادمان شرط بگذاریم، با دوستامان شرط بگذاریم، با جلسهمان شرط بگذاریم، با گریه ها و روضه هایمان شرط بگذاریم ، با آقا امام حسین (علیه السلام) شرط بگذاریم، با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرط بگذاریم که آقا همین امشب همه چیز را باید تمام کنی و اگر ندهی دیگر هیچ!! کجا این شرط هست، کدام بندهی خدا میتواند روی مصدر امور شرط کند؟ اصلا میتواند یک همچنین جسارتی را بکند؟ اصلا میتواند یک سالک چنین شرطی را بخواهد؟ بنده که میگویم حتی در حد خواستن هم نباید بخواهد، حتی در حد اینکه بگوید من می خواهم!؛ تو چه کاره هستی که بگویی من می خواهم؟ همین قدر که بگویی من، دیگر کار تمام است! افتادی دیگر، اگر کلمه من را بگویی افتادی، آخر مگر خبر نداری که او تو را آورده؟! «او» تو را در این مسیر قرار داده، اگر او نمیخواست، همین یک خورده هم نبود، بنابراین تو چه می خواهی بگویی؟ چه حرفی اینجا برای گفتن داری؟ یک خرده آدم فکر کند آیا واقعا حرفی دارد؟
در دعای عرفه میخوانیم:«اَمْ کَیْفَ اُتَرْجِمُ بِمَقالى وَهُوَ مِنَکَ بَرَزٌ اِلَیْکَ»؛ یا چگونه با گفتارم ترجمه حال نمایم،درحالىکه از تو براى تو واضح است؟؛
خدایا من چه بگویم برای تو از حالم؟ چه بگویم برای تو در حالی که بروز و ظهورش از توست؟ اگر هم حرفی میزنم تو اذنام دادی که حرف بزنم، اگر این یک ذره حرف را هم میزنم، تو اجاره داده ای که حرف بزنم، و الا من نمی توانستم حرف بزنم ، زیانم باز نمی شد. همانطوری که خیلی ها زبانشان باز نمیشود، یا اینکه زبانشان جایی دیگر کار میکند. زبانشان به غیبت و به آفات زبان مشغول است، به راههای حرام و معصیت مشغول است؛
لذا شما حالا باید چقدر قدردانی کنید که خدا دوستت داشته آورده ات اینجا و این راه را به تو نشان داده است؟ چقدر هستند کسانی که «راه» میخواهند، اما اصلا راه به آنها نشان نمی دهند. شما الان نگاه کنید دیگر، در این عالم در این دنیای شلوغ، نگاه کنید در یک خانواده میبینی (فقط) «یک نفر» اهل سلوک در می آید. در تمام خانواده، در یک محله، در یک منطقه، (فقط) «یک نفر» میآید، دونفر می آید، همیشه اینطور بوده است؛ از اول دنیا تا روز آخر دنیا همین جور بوده است. شما نگاه کنید سرگذشت انبیاء و امم سابقه و اعصار گذشته، از زمان حضرت آدم تا آن وقتی که قیامت برپا بشود، مگر چقدر بودند آنهایی که اطراف پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بودند؟ چقدر بودند؟ چقدر بودند اینهایی که میآیند در این راه با جد و جهد، حالا یا میمانند یا میروند؟
اینهایی هم که میروند دلیل دارد، اینها صبرشان کم است، توانشان کم است، استقامتشان کم است، میگذارند میروند. مثل اینکه مثلا یک بار شصت کیلویی را میبیند نمیتواند بردارد، این است که میگذارد میرود. خیلیها شده، خودتان هم میدانید، افرادی هستند که اینها میآیند به عشق اینکه مثلا در یک زمان محدودی برسند به یک جایی، میبینند نمیشود، ول میکنند و میروند.
بنابراین کسانی میمانند که در این راه استقامت از خودشان به خرج بدهند. اینکه انسان بتواند راه را حفظ کند ، نگه بدارد «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»[2]؛ الله بگویند و به دنبال الله بروند، سیر بکنند، وقفه نکنند و شبهه ای برایشان ایجاد نشود. شبهه های این راه زیاد است، موانع این راه خیلی خیلی زیاد است، چون هم نفوس شریره و خبیثه و شرور است که مزاحم میشوند به شما ، هم نفس خودتان مزاحمت دارد؛ هم شیاطین جن و انس سر راه شما میایستند و میخواهند شما را به غفلت و ناآگاهی سوق دهند؛ مثلا چون یک استاد درستی نداشتند که این راه و بیراهه را به آنها نشان بدهد، بدون استاد یک چیزهایی برای خودشان مطرح کرده اند و چه بسا هم نتوان گفت که این شخص حتما برای یک نیت سویی وارد این میدان شده اند.
اما مگر هر کسی می تواند دستگیری از دیگری کند؟ کسی که هنوز خودش را از عالم تخیلات و نفسانیات بیرون نکرده ، این چگونه میتواند از دیگران دستگیری کند؟ لذا این جور افراد باید اول به خودشان بپردازند، ببینند که آیا در این ارشاد و توجیهات و رهنمود هایی که میدهند، آیا واقعا اینها درست دارند این کار را انجام میدهند؟ وقتی میگویند هر کسی که می خواهد وارد این راه بشود باید یک استاد کاملی داشته باشد، که این استاد کامل زیر ولایت مطلقه حضرت بقیه الله (عجّل الله تعالی فرجهالشریف) ارشاد کند، نه زیر ولایت شیطان، و نه زیر ولایت نفس و آنهایی که او را در بیراهه، مرشد قرار دادهاند باشد.
افرادی به عنوان مرشد پیدا می شوند که اینها از پیش خود ارشاد می کنند و کسانی هم فریب آنها را میخورند. لذا خیلی ما باید در این راه دقیق باشیم . اینجا برای اینکه ما یک داروی مناسبی در این کتاب آورده باشیم، گفتیم که برای دفع هر مرض داروی مناسب آن مرض را باید به دست آورد. دو نمونه مثال زدیم ،نمونه اول موضوع «بخل و سخاوت» است. گفتیم اگر بخواهیم که بخل و خصاصت را از خودمان دور کنیم، باید برای دفع این بیماری بخل راه مناسبی پیدا کنیم و راه مناسب اینکه خودمان را عادت بدهیم به بذل و اطعام و بخشش و سخاوت تا این خصلت بد نفس از ما دفع بشود. ولی اگر بخواهیم که برای دفع این مرض به سراغ این دارو نرویم و سراغ داروی دیگری که متناسب با آن نیست برویم، مثلا بگوییم از راه نافله خواندن و عبادت زیادکردن می توانیم این بخل را بر طرف کنیم، در حالی که اینجا ما به اشتباه افتاده ایم، چون رذیلت را با فضیلت مناسب آن باید دفع کرد. اگر بخواهیم به جای یک رذیلت، فضیلت بنشانیم، باید ببینیم ضد آن چیست، یعنی هر چیزی را با ضد آن شناسایی کنیم. هر چیزی با ضدش شناسایی می شود، ضد بُخل، سخاوت است. حالا برای سخاوت چه راهکارهایی هست؟ روشن است که انفاق ، اطعام ، مبرّات ، خیرات ، صدقات ، حقوق واجبه و حقوق مستحبه مالی را باید راهش را بشناسیم و ببینیم کجا اینها را مصرف کنیم در مصرف شرعی و نه غیر شرعی.
لذا سخاوت هم میخواهیم بکنیم باید در یک راه مشروع سخاوت کرد، در راهی که مورد رضایت خدا باشد. بعضی ها ددمنشانه یک کارهایی می کنند، فرض کنید این آقا اصلا نمیتواند برای مخارج خودش یک صرفه جویی کند و وضع مالیآش مشکل دارد، ولی دست بخشش دارد، با این که باید این نفقه را برای خودش و اهل و عیالش مصرف کند، اما از روز اول عادت کرده به یک بخششهای بیجا، به یک خرجهای بیجا و ولخرجی کردن و اصلا نمیتواند برای خودش و برای آینده اش یک پساندازی، یک صرفهجویی انجام دهد در حالیکه در روایت (از امام باقر علیهالسلام) داریم که از علایم کمال انسانی: «الکَمالُ کُلُّ الکَمالِ اَلتَفَقَّهُ فی الدّین وَ الصَّبرُ عَلی النائِبَة وَ التَقدیرِ المَعیشَة»[3]؛ کمال (تمام کمال) رسیدن به فهم عمیق در دین(تفقه) و صبر بر مصیبت و برنامهریزی و تقدیر معیشت است؛ نه آنکه ما بیاییم هر چه در دستمان آمد مصرف کنیم بعد اسمش را بگذاریم بخشش و سخاوت.
در قرآن میخوانیم که «وَلاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَلاَ تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا»؛ نه دست خویش از روی خِسَّت به گردن ببند، و نه به سخاوت یکباره بگشای که در هر دو حال ملامتزده و حسرتخورده بمانی؛ لذا اگر هم میخواهیم این صفت سخاوت را پیدا کنیم باید این سخاوت مطابق با آن دیدگاه قرآنی و شریعت اسلامی باشد در حدی که به ما اجازه دادند، نه اینکه بگوییم هرجور شد این پول را، این مال را، این سرمایه را مصرف میکنیم. چه بسا مصرف هم جایی باشد که تبذیر باشد، یا اسراف باشد که اینجا تبذیر بدتر از اسراف است، تبذیر تضییع مال است، اما اسراف مال را مصرف میکنی، اما بیش از اندازه مصرف میکنی، اینها را باید توجه نمود.
یک نمونه دیگری که در این مطلب آورده ایم این است که ضرب المثل زده ایم، گفته ایم اگر میخواهید ملکه حضور الهی در نفست پیدا کنی و میخواهی در قلبت فقط یاد خدا باشد ، اینجا نمیشود شما اینکار را با تاسیس یک موسسه خیریه انجام بدهی! و بگویید که میتوانم دیگر قلبم را پر از محبت خدا و یاد خدا بکنم. این صحیح نیست، چون ما باید ببینیم که این دلی که در آن غفلت هست، چکار باید کرد که این غفلت از این دل بیرون برود و کم بشود، و این تنها راهی که دارد این است که باید تلقین کند به نفس خودش که: ای نفس تو در محضر خدا به سر میبری، این خداست که بر امور تو حاضر و ناظر است و این ملائکةالکاتبین هستند که مینویسند، کتابت می کنند اعمال تو را ، بنابر این از این راه می شود ، از راه تذکرات به نفس که خداوند ناظر افعال و اعمال توست ، ملائکه حاضر و ناظر در اعمال تو هستند و تو باید توجه به آن کنی و این توجه کم کم با زیاد شدن، غفلت را از دل زدوده می کند.
اما حالا با غفلت بخواهیم کارهای خیر انجام دهیم! موسسات و انجمن خیریه درست کنیم که چه؟! که غفلت را از دل ببریم؟ اینطور نه تنها غفلت از بین نمی رود، بلکه همان کار های خیر هم ممکن است در اثر غفلت داشتن و نرفتن این غفلت ، برای امور مادی و انحرافی دنیوی و ریاکاری و تظاهر صورت بگیرد. لذا هر بیماری را باید با ضد آن دفع کرد. حالا نمونه سومی که در کتاب نیامده و نمونه های بعد را خودتان پیدا کنید...
نمونه دیگر؛ موضوع «جبن و ترس» است. خوب میدانید که شجاعت را علمای اخلاق گفته اند یک صفت خوبی است برای نفس انسانی ، اما این شجاعت از یک طرف افراط و زیاده روی دارد و از یک طرف تفریط و کم روی دارد و باید طرف معتدل و متوسط را گرفت. گفته اند که افراط در شجاعت ؛ تهور است. تهور را اینطور معنی کرده اند که شخص بخواهد خودش را در جایی که باید در حذر باشد ، حذر نکند و خودش را بیاندازد در هر آتشی که شد و بگوید من شجاع هستم و نمی ترسم، بدون اینکه در مقابل دشمن، خودش را مسلح کند و آماده کند همینطور برود هر طور که شده عمل کند، این تهور است و این را خدا اجازه نداده است.
از طرفی بعضیها میبینید اینقدر ترسشان میگیرد ، ترس زیادی پیدا میکنند که حتی حاضر نیست که در جایی که ولیفقیه یا مجتهد جامع الشرایط امر به دفاع یا جهاد ابتدایی میکند، عمل کند و حرف مرجع تقلید را گوش نمی دهد؛ در دفاع که اصلا فتوا هم نمیخواهد، حکم نمی خواهد، در دفاع از دین و وطن که آنجا اصلا نیازی به این نیست، مگر به خاطر اینکه باید امور دفاع روی یک نظم و نظامی باشد ، بله از ان جهت نیاز به اجازه است. ولی از نظر حکم فقهی اصلا نیاز نیست ، شما الان دشمن میخواهد بیاید توی خانه ات، حریم خانه را بشکند و وارد خانه بشود، حالا بگویی که مجتهد باید به من اجازه بدهد ، نه اینجا باید دفاع کنی وظیفه داری.
ولی در جهاد ابتدایی با دشمن ، اگر در عصر غیبت امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بگوییم صحیح است، آنجا باید ولی امر مسلمین اجازه صادر کند بگوید الان در این موقعیت و در این شرایط دولت اسلامی به آن قدرت نظامی جهانی رسیده که میتواند لشگر کشی کند برود جایی و مردم آنجا را دعوت به اسلام کند و اگر نپذیرفتند با آنها بجنگد. خب در این شرایط اگر کسی بترسد بگوید که من نباید جانم را در این راه بذل کنم ، همانطور که آیه نازل شده در مورد آنهایی که در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه منوره تخلف از جهاد کردند و آیات تخلف را در قرآن ما میخوانیم که اینها قعود در جهاد کردند. لذا قران میفرماید «وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا»[4]؛ و خداوند جهادگران را بر جهادگریزان به پاداشى عظیم برترى داده است؛ این ها تقاعد کردند از رفتن به جبهه قتال. این جاست جایی که باید انسان نترسد و برود. در جای دیگر هم که امر آمده که نباید بروی ، شما نباید خودت را به این خطر بیاندازی که اگر خودت را به خطر بیاندازی مسئول هستی. پس اینجا یک راه وسطی است و راه معتدلی هست که آن را علمای اخلاق اسمش را شجاعت گذاشته اند. شجاعت یعنی نه افراط نه تفریط نه تهور نه جبن.
حال ما چه کنیم اگر کسی گرفتار صفت ترس شد؟ گفته اند که میتوانی برای دفع این ترس در جاهایی که میدانید در واقع هیچ ترسی ندارد، اما از آن میترسید بروید. مثلا فرض کنید یک جنازه مرده ای در خانه ای است که میخواهند صبح ببرند او را تشییع کنند. حالا شما میترسی که با این مرده در یک خانه بمانی ، پس شما باید کنار این مرده بنشینی تا صبح . مرده چه ترسی دارد؟ آدم یک خرده باید فکر کند که این مرده چه ترسی دارد؟ اگر من کنار این مرده ماندم شروع کردم به قرآن خواندن چه میشود؟ شاید این مرده زنده شود؟! حالا فرض کن زنده هم شد میخواهد چه کارت کند؟!
بنابراین یک وهمی او را گرفته و این وهم نمی گذارد که او کنار این مرده بماند. نفس را تمرین نداده و الا در راه سیر و سلوک ما میگوییم اول کاری که مبتدی میکند باید تفکر در مرگ کند، یعنی خودش را بسازد با این تفکر ، خوب وقتی مرتب شما فکر کردید در مورد مرگ و آخرت و مرتب تذکر دادی به خودت، دیگر حاضر می شوی، آماده میشوی برای پرواز کردن و برای مردن دیگر مشکلی نداریم. ولی ما نمی آییم تمرین کنیم و خودمان را در مسئله موت تذکر بدهیم، این موت را در وجدانمان حقانیتش را به وجود آوریم، موت حق است، ولی در حد یک علم عینی نشده است برای ما. اگر شما عملی را عینی نکنید ، با آن مشکل دارید. شما باید همیشه جلوی چشمت مرگ را تجسم کنی؛ امام زینالعابدین (علیهالسلام) میفرمایند در صحیفه سجادیه که خدایا ! من این مرگ را از پلک چشمم به خودم نزدیک تر میبینم، این را که می گوید؟ این را کسی میگوید که به حقیقت و واقعیت این مسئله رسیده باشد. آیا این را برای خودشان گفته اند امام(ع) یا برای ما گفته اند که ما هم باید اینگونه باشیم؟ لذا در ترسی که گاهی اوقات هیچ منشاءیی ندارد باید انسان بنشیند تعقل کند ، اندیشه کند و این ترس را دفع کند.
یا شما از سوسکی می ترسی! بابا مگر این سوسک چه میکند که شما اینقدر میترسی؟! یک سوسک را میبینی اینقدر داد و بیداد میکنی که چه؟! یک خرده بنشین فکر کن آخر این سوسک چه ضرری و چه اذیتی و چه خطری برای شما دارد که اینقدر میترسی و داد و بیداد میکنی؟!
لذا دفع اینگونه خوف به این است که انسان در آنجاهایی که هیچ خوف واقعی ندارد، خودش را بیاندازد و برود. مثلا چند مرتبه برود مردهشور خانه را ببیند، میت را ببیند، بنشیند، بایستد پشت آن شیشه یک ساعت نگاه کند، چه عیبی دارد؟ مرگ در او تجسم پیدا میکند. اگر ما واقعا این تجسم مرگ را در خودمان پیدا کنیم، خیلی از مشکلات ما حل میشود. خیلی از غصههای بیجای ما حل میشود. خیلی از این دعواهای زن و شوهری ، خیلی از این مسائل حل می شود ، خدا میداند که حل میشود؛ اگر آن زن هم اهل فکر باشد و آن مرد هم اهل فکر باشد، تفکر کنند در اینکه چه ارزشی دارد این دنیا که ما بیاییم سر یک چیز های جزئی با هم دعوا کنیم، در حالیکه میبینیم هر روز چقدر مرده میبرند در این بهشت زهرا و اینها را میشورند و دفن میکنند، مردنی که اینقدر به ما نزدیک است و ما از آن دور هستیم؛
ادامه مطلب بیست و هشتم، استمرار عمل صالح
شخص سالک باید در این راه کمال سعی و کوشش را داشته باشد ، پیگیری های مداوم را داشته باشد ، پشتکار را داشته باشد ، سعی کند که خودش را در همین دنیا به آن هدف نهایی برساند. اما نباید نگران باشد ، به آن صورت نباید خود ش را به آنجایی برساند که گرفتار یک مرض های روانی و حالت هایی بشود که میبینیم بعضی ها میشوند، در اثر سرعت زیاد ، در اثر شتابزدگی ،در اثر اینکه بیخوابی می کشد ، کم خوری میکند ، منزوی می کند خودش را از خیلی چیزها ، با فکر این که بله! اگر این کار ها را کردیم زودتر به مقصود میرسیم! اگر سالک بخواهد در این راه مداوم خودش را به جزع و فزع بیندازد که آیا من میرسم نمیرسم رسیدم نرسیدم، این حرف ها را با خودش بزند از راه میماند و اینجا وسواس نفسانی اورا میگیرد . وسوسه فقط به این نیست که انسان در طهارت و نجاست وسوسه کند ، گاهی در همین راه هم انسان وسوسه پیدا میکند.
مدام با خودش حرف میزند که اگر من بنده خوب خدا بودم، که خدا یک مکاشفه ای به من نشان میداد! یک کرامتی یک چیزی! مثلا اگر این استاد واقعا استاد است یک چیزی به ما نشان میداد. گاهی انسان این حرف ها در نفسش وارد میشود، میگوید با خودش ، که اینها از القائات شیطانی است، باور کنید اینها القائات شیطانی است، چون ما نداریم که شما حتما باید خودت را به آن مقصد برسانی، بخواه، از خدا هم طلب کن اما اینکه حالا رسیدی، رسیدی ،نرسیدی هم نرسیدی؛ در قرآن آمده بر انسان واجب نیست جز سعی؛ نگفته تو حتما باید موفق بشوی. ، فرموده سعی بکن؛ لذا در زمان حضرت امام رضوان الله علیه که می آمدند میگفتند آقا دعا کنید که ما برویم جبهه شهید بشویم ، امام می فرمودند من این دعا را نمیکنم، من میگویم بروید شما جبهه پیروز بشوید، حالا اگر پیرزو نشدید، اگر خدا خواست شهید میشوید. هیچوقت امام دعا نمیکرد برای این سربازها و یا پاسداران که می رفتند جبهه که اینها شهید بشوند، «احدی الحسنیین» یعنی یکی از دو حسنه: یا حسنه شهادت و یا حسنه پیروزی و توفیق.
حالا اینجاست که ما هم در این راه اینطوری گفتیم که «لایخرج من الدنیا»، سالک از دنیا بیرون نمیرود، «الا باحدی الحسنیین»، مگر اینکه یکی از دو حسنه نصیب او بشود ، حالا این دو حسنه چیست؟ یا «مرگ در این راه» یا «رسیدن به مقصود»؛ یعنی قبل از اینکه اجل او برسد و به لقاالله برسد، لقاءالله اش را همینجا در دنیا پیدا کند قبل از اینکه بمیرد؛ برای بعضی در این راه این لقاالله حاصل میشود، برای بعضی هم این لقاالله حاصل نمیشود. با آن نیتی که دارند میروند میبینی نرسیده به مقصد فوت میکند. آیا خداوند رحیم رحمان می شود به این بندهای که در این راه سالها بوده و زحمت کشیده و سالها ریاضت کشیده، سالها تهجد و سحرخیزی میکرده عنایت نفرماید و دست او را در آخرت، در برزخ نگیرد؟ آیا به آن کمالات نمیرساند او را؟ میشود؟!! بعید است از رحمت الهی...
ما آیه قران داریم ، برای شهدا این آیه را داریم برای سالکان الی الله هم همین آیه را داریم ، برای آن طلبه حوزه علمیه که از فلان کشور آمده ایران در حوزه علمیه قم میخواهد درس بخواند یا از شهرهای مختلف از خانواده اش بریده آمده در حوزه علمیه قم دارد درس میخواند این مراحل پایه 1و2و3و... بعد هم از مرحله 10 تازه باید درس خارج بخواند تا برسد به اجتهاد هم داریم. حالا یک طلبه ای آمده در راه انجام وظیفه فوت کرده ، تصادفی کرده ، یا آمده در حوزه علمیه هر کار هم کرد که خودش را برساند به اجتهاد، نصیبش نشد که مجتهد اعلم شود. صاحب رساله نشد ، صاحب نظر نشد، خوب تا اندازه ای پیش رفت، تا حد یک مبلغ، یک امام جماعت، تا حد یک کاری که مربوط به روحانیت هست، باز هم خوب است.
لذا ما نباید به هیچ وجه مایوس بشویم ، ما هر قدر از این راه را پیدا کنیم خوب است. همانطور که یک طلبه می آید ، همه که بنا نیست مجتهد بشوند ، خوب بعضی ها هم در این راه هستند ، نیت هم دارند که برسند به اجتهاد ،حتی اگر در این وسط آمد و فوت کرد و نرسید، میگویند چون نیتش این بوده ، این اجر شهید را دارد.
همین طالب علم اجر شهید را دارد، اگر تصادف کرد یا اگر در شهر غربت از دنیا رفت، این اجر شهید را دارد، روایت داریم ، آنوقت میخواهی سالک در راه خدا اجر شهید نداشته باشد؟! بگوییم نه این مخصوص شهدای جبهه است، آنهایی که میروند به جبهه جنگ و میدان نبرد، آنها در راه اگر برای انجام وظیفه کشته شدند شهید اند، اما اگر کسی در راه سیر و سلوک و سیر مراتب، اگر مرد و از دنیا رفت، این اجر شهید ندارد؟! از کجا شما میگویید؟
لذا ما داریم که ملائکه بر طالبین علم افتخار می کنند ، بالشان را زیر پای طالبین علم میگذارند. یعنی شما طالب علم نیستید؟ شمایی که دارید در این راه شناخت خدا ،معرفت الله را پیدا میکنید، ملائکه افتخار میکنند که زیر پا قدم شما بالشان را بگذارند. آنهایی که اهل مکاشفه بودند دیدند این قضیه را. لذا ما باید قدر خود را بدانیم، اگر واقعا نیتمان خالص لله و فی الله هست باید خیلی شکر خدا را بکنیم؛
***
خدایا ! تو را قسم میدهیم به محمد و آل محمد(ص) ، در این راه ما را پایدار بدار. وساوس و نفسانیات و تخیلات را از ما دور بگردان.
خدایا ! به محمد و آل محمد(ص) قسمت می دهیم که ما را مرضی خودت ، مرضی اولیائت قرار بده و رذائل و وساوس را از ما دور بگردان
[1]. بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی (حفظهالله) در تاریخ 1389/10/21
[2] . سوره فصلت، آیه 30
[3] . بحار الانوار ،ج 78 ،ص 172
[4] . سوره نساء، آیه 95