بسم الله الرّحمن الرّحیم
فصل اول- بند بیستم- صفحه 36 کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]
شرح درس: الکتمان؛ ضرورت کتمان
توسط استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی سلمهالله
ﺍﻟﻤﻄﻠﺐ ﺍﻟﻌﺸﺮﻭﻥ- ﺍﻟﻜﺘﻤﺎﻥ: «ﺍﻟﻜﺘﻤﺎﻥ ﻫﻮ ﺍﺻﻞ ﻣﻬﻢ ﻓﻲ ﺍﻟﺘّﻘﺪﻡ ﺍﻟﺮّﻭﺣﻲ ﻟِﺬﺍﺕ ﺍﻟﺴﺎﻟﻚ ﺍﻻّ ﻋﻦ ﺍﺳﺘﺎﺫﻩ، ﻓﻼ ﻳﺘﻜﻠﻢُ ﻋﻦ ﺭﻭﺣﻴﺎﺗﻪ ﻭ ﻣﻨﺎﻣﺎته ﻭ ﻣﻜﺎﺷﻔﺎﺗﻪ ﻭ ﻻﻳﻈﻬﺮ ﻣﺎ ﻳﻔﻌﻠﻪ ﻣﻦ ﺍﺫﻛﺎﺭ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺳﺠﺪﻩ ﻃﻮﻳﻠﻪ ﻭ ﻏﻴﺮﻫﺎ، ﻭ ﻳﻜﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺳﺮّ ﻭ ﻛﺘﻤﺎﻥ ﻟﻜﻞ ﻣﺎ ﻳَﺘﺸﺎﻭﺭ ﻣﻊ ﺍﺳﺘﺎﺫﻩ ﺍﻻ ﻣﺎ ﻳﺎﺫﻥ ﻟﻪ ﺑﺎِﻋﻼﻣﻪ. ﻭ ﻓﻲ ﺍﻟﺤﺪﻳﺚ: «ﺍﺳﺘﻌﻴﻨﻮﺍ ﻋﻠﻲ ﺍﻣﻮﺭﻛﻢ ﺑﺎﻟﻜﺘﻤﺎﻥ» ﻭ ﺍﻟﻜﺘﻤﺎﻥ ﺍﻟﺬﺍﺗﻲّ ﻻﻳﺤﺼﻞ ﺍﻻ ﺑﻌﺪ ﺍﻟﻤﻤﺎﺭﺳﻪ ﺍﻟﻌﻤﻠﻴﻪ ﻭ ﺍﻟﺘﻌﻤﻴﻖ ﻓﻲ ﺍﻟﻨﻔﺲ ﻭ ﺍﻟﻤﺮﺍﻗﺒﻪ ﺍﻟﺘﺎﻣﻪ ﻭ ﻋﻨﺪﺋﺬ ﺳﻮﻑ ﻳﺠﺪ أﻥّ ﺍﻟﺘﺰﺍﻣَﻪُ ﺑﺎﻟﻜﺘﻤﺎﻥ ﻛﺎﻥ ﺳﺒﺒﺎ ﻗﻮﻳﺎ ﻓﻲ ﺍﺻﻼﺣﻪ ﻭ ﺗﻜﻤﻴﻠﻪ، ﻭ ﻣَﺼﺪﺭاً ﻟﺪﺭﻙ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺧَﻔﻴّﻪ ﻛﺎﻥ ﻏﺎﺋﺒﺎ ﻋﻨﻬﺎ ﺑﺴﺒﺐ ﺗَﻬﺎﻭﻧﻪ ﻓﻲ ﺍﻟﻜﺘﻤﺎﻥ».
کتمان برای پیشرفت روحی سالک اصل مهمی است. با این توضیح که از استادش نباید چیزی را کتمان کند. سالک نباید از روحیات، خوابها و مکاشفات خود با کسی حرف بزند و نباید پیش کسی اذکار، عبادات، سجده های طولانی و کارهای دیگرش را اظهار کند و راجع به هر چیزی که با استادش در میان گذارده باید سرّ نگهدار باشد، مگر اینکه استاد به او اجازه داده باشد.
در حدیث داریم که «در کارهای خود از پوشاندن و مخفی کردن یاری بجویید»[2]؛ کتمان ذاتی جز با تمرین عملی و عمیق شدن در خود و مراقبت تمام و کمال به دست نمیآید . اینجاست که سالک در مییابد که کتمان دائمی، سببی قوی در اصلاح و تکمیل وجود اوست و بستری است برای درک حقایق پنهانی که به خاطر کوتاهی او در امر سر نگهداری، از چشم او پوشیده ماندهاند.
ما باید این را بدانیم که وقتی از «کتمان» صحبت می شود منظور این نیست که ما یک مطلبی را ، موعظه ای را ، پندی را ، رهنمودی را در این خصوص بشنویم و بگذریم. باید بدانیم که کتمان یک منزل از منازل این طریقت است، یک «منزل» راه است. وقتی میگوییم منزل یعنی واقعاً باید در این منزل نزول کنیم و این منزل را در خودمان بیابیم و از آن بگذریم.
اینکه مرحوم خواجه عبدالله انصاری(ره) کتاب منازل السائرین را نوشته، مرحوم سید بحرالعلوم(ره) منازل نوشته، علامه طهرانی(ره) در لب اللباب منازل نوشته و همچنین سایر عرفا، بهخاطر این است که منزل با حرف زدن و موعظه کردن درست نمیشود . زمین تا آسمان فرق میکند . مثلا می خواهی مسافرت کنی از شهری به شهری، یک جایی واجب است توقف کنی در آن منزل . حالا یا به امر حکومت یا خود شما می خواهید استراحت کنید. این منزل را در آنجا توقف دارید و این منزل از منازل راه است که از آن عبور میکنید. شما باید به این منزل برخورد کنید، وقتی میگویند منزل، یعنی این یک صفت درونی شماست. این را خوب بهش توجه کنید. این یک چیزی است که باید به آن برسید و پیدایش کنید.
نه اینکه ما بنشینیم در یک مجلس موعظه، مانند جاهای دیگر که در مسجد موعظه میکنند ، بنشینیم و یک چیزی از کتمان بشنویم که باید ما مثلا مسائل عرفانی را از غیر اهلش کتمان کنیم، نه این نیست. این کتمان در راه ما قرار گرفته است، باید در آن نزول و تامل کنیم، به آن برسیم، «حالت» را پیدا کنیم. یعنی حالت کتمان و حقیقت کتمان را در خودمان پیدا کنیم. ما در این مطلب بیستم گفتیم که این کتمان به سهولت بهدست نمیآید، به آسانی بهدست نمیآید. این کتمان مجاهدت میخواهد، تمرین عملی میخواهد، مراقبت لازم دارد. خب اولا ما باید پی ببریم که چرا باید کتمان کنیم، چه فوائدی و آثاری دارد؟
چرا یک سالک راه خدا و یک عارف باید کتوم باشد و چرا «منصور حلاج» سر دار رفت و آنجا یکی از بزرگان این هاتف به گوشش خورد که ندا در داد:«أطلعناه علی سرّ من اسرارنا فأفشی سرّنا فهذا جزاء من یفشی سرّ الملوک»[3]؛ ما او را به سر خودمان آگاه کردیم ولی او از ضعفش نتوانست که این سر را در خودش پنهان کند و این سر را افشاگری کرد و این مجازات آن کسی است که اسرار ملوک و پادشاهان و خدای بزرگ را افشاگری کند.
این است که کتمان یک اصل ضروری است و باید متوجه بود که اگر ما می خواهیم واقعا در خودمان یک چشمه هایی از معارف الهی پیدا بشود باید کاملاً صموت و سکوت باشیم و زبانمان را هر جا باز نکنیم به هر کسی هر چیزی نگوییم .چون این مسئله ، یک مسئله باطنی است. شما میخواهید به آن حقایق مخفی در فطرت پی ببری ، وقتی که کاملاً از عالم مظاهر بیایی در عالم باطن و در باطن فرو بروی و زبانت را پیش هر کسی نگشایی و در خودت این تعمق و این فرو بردن در باطن را ملکه قرار دهی، میببینی در خودت چه گنجی هست و در آن گنج چه دارید پیدا میکنید .
وقتی انسان کتوم نباشد چگونه می تواند به آن گنج پنهانی معارف را برسد و به آن حقیقت باطنش دست پیدا کند؟! لذا اینجا خیلی کتمان می خواهد، خیلی سکوت و صمت لازم دارد.
ابن فارض میگوید اینقدر کتمان کردم و کردم که حتی دیگر کتمان به جایی رسید که خودم هم از خودم بیخود شدم .این کتمان یک چیزی است که اینقدر در آن خلوص هست و اینقدر رندی و پنهانی در آن هست که رفیقش را نمیگذارد بفهمد که هیچ، بیرونیها نفهمند که هیچ، در خودش هم آنقدر مکتوم و متبطن شده که حتی نمی گذارد این نفسش هم به آن دسترسی پیدا کند (تا نکند در آن خدشه ای وارد کند)، اینقدر وزین و متین است در این راه .
این را بدانید که اینهایی که نمیإتوانند کتمان کنند یا ممارست و تمرین ندارند، یا بهخاطر این است که ظرفیتشان یک ظرفیت محدود است، تا به یک چیزی میرسد ذوق میکند و نمیتواند در خودش نگه دارد و با این ذوق و شوق اطرافیان را می فهماند! و اگر به زبان هم نیاورد اطراف می فهمند که حالا این دارد یک مکاشفه می بیند، حالش یک جوری هست که نمی تواند خودش را کتمان کند. این ضعف شخص است که نتواند این معانی دقیق و رقیق را در خودش پنهان کند که کسی نفهمد و از کارش سر در نیاورد.
وقتی از حالش سر در بیاورند اذیتش میکنند، مزاحمش میشوند. افراد خانواده، افراد فامیل، هم حجرهایها، میپرسند: کجا میروی،کجا میآیی، با کی هستی و ....، باید هی پاسخگو باشد و آخرش هم کارش به جایی می رسد که یا از مدرسه باید اخراج شود یا از آن کار باید اخراج شود، یا دستی دستی یک مشکلاتی برای خودش بهخاطر همین عدم کتمان درست میکند. چرا؟ چه لزومی دارد که ما این کار را بکنیم؟ لذا این کتمان یکی از منازل راه است منزل هم معنی اش این نیست که حالا یکی یکی بشماریم این منازل را، البته منازلی قبل از منازل است ولی تو این وسط هم گاهی یک منازلی پیدا می شود که باید از آنها گذشت یعنی باید اینها را پیدا کرد و پله پله رفت بالاتر و به جلو رفت.
بنابراین وقتی اسمی از منزل می آوریم شما نگویید که حالا این تقدم و تاخرش چگونه است. البته ما یک بحثی راجع به منازل در گذشته داشتیم که «مرحوم خواجه» اولین منزل را «آگاهی» یا آخرین منزل را «توحید» می گوید، دیگران جور دیگر می گویند.
حالا که اینجا کتمان را به عنوان منزل مطرح میکنیم، میخواهیم اهمیت کتمان را بیشتر بیان کنیم که این کتمان یک مسئله باطنی و روحی است که شخص باید در خودش ایجاد کند .
اما استاد. استاد با دیگران فرق میکند چون که استاد به عنوان یک شخص مربی است که اینجا باید اطلاع پیدا کند و این جور هم نیست که ما بگوییم که اگر رسیدیم به محضر استاد، دیگر او همه چیز زیر و زبر ما را میخواند .
حضرت علی علیه السلام با آن مقامش قضاوتهایی دارد که جاهایی بوده که حضرت فرموده تو میگویی یا من بگویم و بعد آن قضیه را به آن صورت در آنجا حل میکند. (با این که حضرت از باطن افراد خبر داشتند، ولی میخواستند که خود فرد موضوع را اقرار و بیان کند)
این نیست که ما بگوییم که باید حتما استاد پیشگویی کند و استاد باید حتما این حالات ما را بخواند. البته ما نفی نمیکنیم که افرادی به این منزلت میرسند ولی اگر شما دیدید یک نفر دارد پیش گویی می کند، چهره شما را می خواند، حرفهایی را از غیب دارد میگوید، حرفهایی را از آینده میگوید، باید شما هزار فرسخ از او فاصله بگیرید. این را ما بارها گفتیم. این شخص ممکن است در ارتباط با موجودات غیبی باشد و آنها در گوشش دارند میخوانند!
این راه، راه شناخت و معرفت است، راه هیچ چیز دیگر نیست.
من از اول به شما گفته ام، حالا هم میگویم، نه راه کرامت، نه راه طی الارض است، نه راه مکاشفات، حتی مکاشفات هم پیدا نشد، نشد، حتی اگر یک خواب خوبی هم پیدا نشد نشد، شما راهت را داری می روی، استاد داری، ذکر داری، اربعین داری، داری راحت راه می روی، چه میخواهی دیگر ؟ آخر چرا این در و آن در می زنی و جاهای دیگر می روی؟
علوم غریبه و علوم عجیبه و جفر و رمل و چی و چی و چی! اینها انسان را باز می دارد، ما بارها گفته ایم اینها انسان را متوقف میکند، تو حجاب میبرد. ما نمی دانیم شما دنیا میخواهی، آخرت میخواهی، چه میخواهی؟ اگر خدا را میخواهی که این چیزها نیست در راه خدا، این را بارها گفته ام، بزرگان نیز گفته اند .
یکی از بزرگان در اوائل سیر و سلوکش وقتی به آیت الله انصاری همدانی(ره) میرسد، این را در کتابهایش ذکر کرده اند و شکوهها میکند، خب این شکوهها را هر سالک مبتدی دارد، هر سالکی، نمی دانم ما فلان شب چقدر سحر خیزی داشتیم، دو ساعت مناجات کردیم، الان دیگر آن حال را نداریم، نمی دانم فلان جا چه جور بودم، حالا نداریم و چه... و شکوه هایی به زبان در می آورند که خودتان می دانید.
این آقا هم همینطور شکوه کرده بود، حالا این آقا کجا بوده؟ کنار قبر امیرالمؤمنین علیهالسلام، تو حوزه علمیه، استادش به او میگوید اولاً تو این شکوه هایی که داری از حالت می گویی تو از کجا قضاوت می کنی و داوری می کنی که من حالم بد است یا حالم خوب است؟ این را از کجا تو می گویی، آیا به اجتهاد در این راه رسیدهای؟ مجتهد جامع الشرایط شده ای؟ در فن روحانیت و در فن طریقت مجتهد شدهای که حالا میخواهی اظهار نظر کنی و بگویی حال من بد است؟! از کجا میگویی حال من بد است. تو که استاد داری، تو که راه را داری، داری راه می روی، منم دارم میگویم که تو، در راه هستی، خب حالا آمده به استادش میگوید من حالم بد است، من بدم، من اینجورم! من آنجورم! من ذکر میخواهم. این ذکر را گرفتهام نمیدانم نشده، اثر نکرده، نمیدانم فلان و بهمان! این مثل یک مریضی است که برود پیش یک دکتر، بعد بنشیند یک ساعت با دکتر دعوا کند که آقا تو اینجور گفتی، تو آنجور گفتی؛ تو اگر قبول داری این دکتر را دیگر چرا در مقابلش این همه حرف و این همه چیز؟!
بعد هم ایشان (آیت الله انصاری همدانی- ره) فرمودند: شما کنار قبر امیرالمؤمنین علیهالسلام هستی. در کنار فیض و دریایی از فیوضات هستی و تو خودت نمی فهمی، ما میفهمیم که تو اینجا هستی، تو در راه هستی، هیچی هم نگو، حرفی هم نزن، اگر منظورت این است که مکاشفهای برایت پیدا نشده و نمیدانم از این کرامتهایی که بعضیها میگویند، از این چیزها، ما اصلا این چیزها را جایز نمی دانیم برای سالک.
شما باید بفهمی که تصدیقت و ایمانت به این گفتههای قرآن چقدر است؟ به فرمودههای خدا، از جهنم گفته، از بهشت گفته، از پیغمبران گفته، از قصه های پیغمبران حضرت موسی و عیسی (علی نبینا و آله و علیهماالسلام)، (در حالی که) ما نبودیم و ندیدیم، (اما) شما چقدر ایمان به این قصص قرآنی دارید؟ چقدر ایمان به گذشتهها و به آینده هایی که قرآن می گوید دارید؟ این ایمانت را درست کن، تصدیقت را درست کن، اینها را درست کن. حالا هنوز یک خورده در راه هستی میگویی باید چه جور باشم چه جور نباشم؟! البته ما نفی نمیکنیم، ممکن است یک شخصی کاملاً در راه باشد براش هم یک حالات خوشی، مکاشفه ای، چیزی پیش بیاید. اما نباید به اینها توجه کند، نباید به اینها اعتنا کند، اگر یکی هیچی نداشت نباید به او بگوید تو هیچی نداری من دارم.
همین که بیاید بگوید من دارم تو نداری، همین که خودت را بزرگ ببینی، که بله من هر روز یک مکاشفه ای دارم میبینم، هر روز یک چیزهایی دارم میبینم! البته چیزهای بدی نمیبیند، چیزهای خوبی میبیند. در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام رفته، دعا خوانده، آیه قرآن در خواب میخوانده، خیلی چیزهای خوبی دیده، ما نمیگوییم که بد میبیند، نمی گوییم شیطان میبیند. ولی حالا اگر یکی هیچی ندید، رفیق شما هیچی در این راه نمیبیند، با شما هم پا به پا دارد راه می رود، تو سحر خیزی داری، او هم دارد؛ او جلسه میآید شما هم جلسه میآیید؛ شما استاد دارید او هم دارد؛ حالا ما بگوییم نه آقا! تو راهت کج است، راه من درست است، چون من مکاشفه دارم چون من این چیزها را دارم. با همین حرف اگر در خودش این ادعا پیدا بشود، دیگر کار تمام است. این چه چیز بهتری دارد که او ندارد؟! (البته) او ادعا ندارد که کارش راحتتر است!
او که هیچی ندارد، دیگر این ادعا را هم ندارد. خب آدم (مکاشفه) داشته باشد و خودش را در یک جای بلندی ببیند، این چه فایده کرده برایش؟! این بدتر است. شیطان هم خیلی چیزها داشت، رئیس ملائکه بود ولی آخر خورد زمین و دیدید که چی شد.
عمده این است که انسان در این راه استقامت داشته باشد «فاستقم کما امرت»[4]؛ آدم بتواند در این راه استقامت پیدا کند، کسی که این همه مبتلا به مکاشفه است چه میداند که یک روزی بیاید همین شخص زمین بخورد. پس شمایی که نمیبینید، شما راهتان را ادامه بدهید.
شما چه میدانید که حالا چنین و چنان قضاوت کنید؟ یا بگویید که استاد برایمان هیچی نمیگوید، ما هر چه می رویم پیش او و هر چه حرف میزنیم، نه چهرههای ما را میخواند، نه آینده ما را میگوید! ما میگوییم این راه شما (و این طرز تلقی شما) اشتباه است. اینها راه نیست، اینها طریق نیست. اگر شما واقعا ایمان دارید به پیغمبر(ص) و خدا و این راه، این حرفهایی که میزنید درست نیست.
باید آدم کتوم باشد، در حالات حضرت علی علیه السلام نوشته اند که ایشان صاحب سری نمی دید و خیلی کم بودند کسانی که حضرت بتواند اسرار را به آنها بگوید، لذا می رفت و درد دلش را با خاک میکرد، این اشعار را می خواند:
|
|
|
|
|
|
|
|
در سینه من اسرارى است ، وقتى که دلم از جهت آن ها تنگ مى شود زمین را با دستم مى کنم، راز دلم را ظاهر مى نمایم پس هر وقتى که برویاند آن زمین گیاهى را، از آن تخمى است که من کاشته ام.[5]
سرش را به خاک میکرد و (راز) میگفت تا شاید یک وقت از این خاک گیاهی، یک میوه ای رویش کند و این منشا نطفه یک ولی از اولیاء الله بشود، بالاخره طینت اثر دارد، طینت بد و طینت خوب داریم، احادیث طینت خیلی سخت است.
کتمان انسان را کمک میدهد که از گنجینه های باطنش چیزی برداشت کند و استفاده کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در این زمینه فرمودند: «اِستَعینُوا عَلى اُمُورِکُم بِالکِتمانِ فَإنَّ کُلَّ ذى نِعمَةٍ مَحسُود» [6]در امور خودتان از کتمان کمک بگیرید، به هر کسی هر چیزی را نگویید هر کسی که صاحب نعمتی است اگر این نعمتها را حتی معنوی را بخواهد به غیر اهلش حرف بزند این مورد حسد واقع می شود. یا آنجا که امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «إنَّ أمرَنا مَستورٌ مُقنَّعٌ بالمِیثاقِ، فمَن هَتَکَ علَینا أذلَّهُ اللّه»[7]؛ این امر امامت، این امر ولایت یک امر مستوری است، اگر کسی بخواهد هتک کند این امور را، خداوند ذلیلش میکند. لذا وقتی خدا یک چیزی را به شما داده، شما بخواهی اینجا و آنجا به یک افرادی که متوجه نمیشوند و به کسانی که نمیتوانند سر از کار شما در بیاورند، حرفی بزنی خدا ذلیلت میکند.
بنده امید دارم که بعضی از شیعیان این لحن ساعد را گوش دهند و این کار (فاش کردن سر الهی) را نکنند و باید از دو چیز پرهیز کنند: یکی اینکه در امر امامت و ولایت و توحید و اسرار الهی کمین نکنند و در مسئله کتمان کم گذاری نکنند و دیگر این که با هم کینه و نزاع نداشته باشند. اینها از اموری است که شیعیان باید از آن پرهیز کنند.
حضرت امام صادق علیهالسلام در جای دیگر میفرمایند: شما دارای یک دین قدیمی هستید که باید با کتمان این دین و این راه را پیش ببرید، اگر کتمان کنید خداوند شما را به عزت می رساند. گاهی اوقات خودمان سبب برخی مخالفتها میشویم. اینکه الان درحوزه ها بعضی مخالفتها با عرفا و عرفان میشود برای این است که برخی یک حرفهایی از اینجا و آنجا می شنوند و اینها را مطرح می کنند و بدگویی از این و از آن میکنند و برای خودشان دشمن تراشی میکنند.
جابر بن یزید می گوید: امام باقر علیه السلام هفتاد هزار حدیث به من فرمودند که من به هیچ کس نگفتم و هرگز نخواهم گفت و چون آنجناب از دنیا رفت دل من بسیار تنگ و از حمل این احادیث به تنگ آمدم، به خدمت امام صادق علیه السلام آمدم، گفتم من یک همچین حالتی دارم چکار کنم؟ فرمودند: برو به صحرا حفره ای حفر کن، سر خود را در آن بیاویز و بگو محمد بن علی باقر به من چنین و چنان فرمودند و خاک بر روی آن بریز؛ ما نباید اگر علومی را خدا به ما عطا کرد در اینجا و آنجا اسرار را افشاگری کنیم، چون باعث شبهه در افرادی میشود و برای سالک هم ضرر دارد.
امیدوارم خداوند به حق محمد و آل محمد(ص) همه ما را در این راه به کتمان و سر نگه داشتن موفق و موید بدارد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1]. بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی در تاریخ 1389/07/08
[2]. پیامبر گرامی اسلام(ص): «اِستَعینُوا عَلى اُمُورِکُم بِالکِتمانِ فَإنَّ کُلَّ ذى نِعمَةٍ مَحسُود»؛ در کارهاى خود از کتمان مدد گیرید چون هر صاحبِ نعمتى مورد حسد است. (تحف العقول ، ص 48)
[3]. تذکره الاولیاء، صفحه 678
[4]. قرآن کریم: «فاستقم کما امرت»؛ پس همانگونه که فرمان یافتهای، استقامت کن (سوره شوری،آیه 15 و سوره هود،آیه 112)
[5]. میثم تمار مى گوید: شبى از شب ها على(ع) مرا با خود از کوفه بیرون برد تا رسیدیم به بیابانى آن جا خطى کشید و به من فرمود: از این خط تجاوز نکن، مرا گذاشت و خود رفت. آن شب شب تاریکى بود. من با خود گفتم: عجب، مولاى خودم را در این بیابان تنها گذاشتم با آن که او دشمن زیادى دارد به خدا قسم که دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم. پس به جستجوى آن حضرت پرداختم. او را در حالى یافتم که سر خود را تا نصف بدن در چاهى کرده با چاه گفتگو مى کند، همین که امام آمدن مرا احساس کرد فرمود: کیستى؟ عرض کردم: میثم؛ فرمود: آیا نگفتم از خط تجاوز مکن؟ گفتم: سرور من، ترسیدم خدای نکرده از دشمنان به شما آسیبى برسد، دلم طاقت نیاورد؛ فرمود: آیا چیزى شنیدى از آن چه مىگفتم. عرض کردم: نه؛ پس خطاب به من این شعر (فوق الذکر) را خواندند. (بر امیرالمومنین علی(ع) چه گذشت؛ ص 317 - 316)
[6] (تحف العقول ، ص 48)
[7]. امام صادق علیه السلام: همانا بر قضیّه ما پیمان گرفته شده که در پرده و پشت نقاب باشد. پس هر کس به زیان ما پردهدرى کند، خداوند او را خوار گرداند. (اصول کافی، ج ۳، ص ۳۲۰)