ذکر و فکر نورانی و درست

  


بسم الله الرّحمن الرّحیم

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِیَائِهِ فِی رَجَبٍ وَ أَوْجَبَ عَلَیْنَا مِنْ حَقِّهِمْ مَا قَدْ وَجَبَ‏

وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ وَ عَلَى أَوْصِیَائِهِ الْحُجُبِ

 

بند سیزدهم- فصل اول- کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]

شرح درس:الذکر و الفکر: ذکر و فکر نورانی و درست

توسط: استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی سلمه الله

 

موضوع این مطلب در خصوص «فکر» و «ذکر» است: بعضی‌ها شکوه دارند که ما در گذشته حال خوبی داشتیم، الان آن حال در ما نیست، آیا این معنی‌اش این است که ما گرفتار گناه شده ایم؟ گرفتار دوری از خدا شده‌ایم؟ آیا آن حال اول خوب بوده که این حال فعلی در مقایسه با آن درست نباشد؟ بیشتر این‌جور تصور دارند که چون در آن‌حال(قبلی)، گریه و مناجات و سحرخیزی و حالت‌های خوبی داشتند و حالا آن حالت‌های اقبال و احساس قرب خدا را ندارند، پس دیگر آن توفیقات از ایشان سلب شده و الان گرفتار نفس شده اند، گرفتار شیطان شده اند، گرفتار مادیات دنیا شده اند، گرفتار ظلمت و غفلت شده اند و چه بسا فکر می‌کنند که خطاها و گناهانی از آ‌ن‌‌ها سر زده است؛ حالا این گناهان هم لازم نیست گناهان کبیره باشد، ممکن است گناهان صغیره باشد، ممکن است گناهان شرعی نباشد و گناهان اخلاقی باشد، گناهی از قبیل غفلت باشد و خلاصه این که بر اثر عواملی، یاد خدا و ائمه (علیهم‌السلام) و آن حالت خضوع گذشته را نداشته باشند.

 

در واقع  بعضی فکر می‌کنند آن حالت حضور باید یک حالت حضور دائمی باشد و اگر این حالت حضور در آن‌ها کم شد، دیگر این‌ها از دست رفته‌اند! دیگر یک خورده هم ارزش ندارند! و دیگر از راه، بیراهه شده و از راه بیرون رفته اند! وقتی این تصور ایجاد شد، آن وقت نشانه‌های دل‌زدگی در آن‌ها پیدا می‌شود، نشانه‌هایی از یاس در آن‌ها بروز می‌کند؛ در حالی که این همان چیزی است که خواسته شیطان است؛ در قرآن می خوانیم که: «الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء»[2] این کار شیطان است که می‌خواهد با این وسوسه‌ها بگوید که تو دیگر اصلا قابلیت این راه را نداری و تو را چه به این راه، این راه سنگین است این راه صلحا، اولیاء و انبیاء است و تو شایستگی این راه را نداری! و کم‌کم نفوذ می‌کند در فکرش، تا جایی که دیگر زمین‌گیرش می‌کند، تا جایی که اصلا می‌گوید ما قابلیت نداریم.

 

برای خود بنده بعضی‌ها پیام فرستادند که حاج آقا راه شما درست است، شما زحمت کشیدید برای ما، مدتی با ما بودید ما از درس شما استفاده می‌کردیم، ولی الان ما فهمیدیم که نمی‌توانیم و این قابلیت را نداریم؛ این راه برای ما خیلی سنگین است، ما عذر می‌خواهیم که دیگر نمی‌توانیم بیاییم تو جلسات و نمی‌توانیم با شما باشیم؛خلاصه نوشته که آقا ما معذوریم. حالا روز اول هم ما نفرستادیم دنبالش! خودش آمده با چقدر التماس؛ خدا می‌داند که من هر کسی را زود نمی‌گویم بیاید توی این راه، به خاطر همین است که اگر زود بهش بگوییم بیاید در جلسه و تو راه و پیش ما، خُب یک مدتی می‌آید و بعد برایش آمدن مشکل می‌شود و فکر می‌کند راه خیلی سنگین است؛ لذا ما بیرون از جلسه او را به دست یکی از رفقا می‌دهیم و یک برگه‌ای هم تنظیم شده به نام «آداب سالک» و پنجاه مورد است که می‌گوییم شما دو تا سه ماه با این برنامه‌ها و مستحبات کار کنید تا زمینه ای در شما پیدا بشود، بعد به جلسه بیایی. این به خاطر این‌ است که وقتی می‌خواهد بیاید، با یک عطشی بیاید تا ارزش جلسه و رفقا و دوستانی که از قدیم با ما بودند و ارزش این راه را بداند. این کارها را می‌کنیم، اما باز هم می‌بینیم بعضی‌ها شکوه دارند.شاید در خود شما هم که الان در جلسه نشسته‌اید این سوال برایتان مطرح باشد که ما یک وقتی بود حال سحرخیزی و حال دعا داشتیم و توجهات روحی‌مان خیلی خوب بود، اما الان آن توجهات در ما نیست، آن حالت چه بوده و این حالت چیست و چرا این چنین است؟ و این چنین سوالات ...

 

در این مطلب (فکر و ذکر) آورده‌ایم: «الذکر و الفکر المنور الصائبهادیان اللسالک بعد الاستاذ اذالم یغفل عنهما و بهما یتدرج الی العلی شیئا فشیئا، و کلما اخذته الغفله یجب ان یرجع الیهما بعد التنسیق مع استاذه، فاذا اختلی مع نفسه و رجع الی ماکان علیه فان قلبه سوف یصفو من کل کدرو یتنظف من کل غبار؛ و علیه فاذا جلست مع احد و تکدر قلبک بسبب او آخر فلا تیاس من انک خرجت من المسلک، و یلزمک الخلوه الروحیه الترجع الی ما کنت علیه بل الی احسن منه و هندئذ یتجدد النشاط و القوه و تتحرک من جدید، ولا حول و لا قوه الا به»

ترجمه:«ذکر و فکر روشن‌گر و درست[3]بعد از استاد دو راهنمای سالک هستند، به شرطی که همیشه آن دو را به کار بگیرد و به وسیله آن دو است که مدارج کمال را ذره ذره می پیماید. هرگاه غفلتی سالک را بگیرد واجب است که بعد از هماهنگی با استادش به فکر و ذکر رجوع کند. پس هنگامی که با خودش خلوت کرد و بر آن چیزی که قبلا بوده برگشت، قلبش به زودی از تمام کدورت ها پاک و از تمام غبارها تمیز خواهد شد. بر این اساس هنگامی که با یکی همنشین شدی و قلبت به دلیلی تاریک شد، ناامید مشود و خیال نکن از راه خارج شده ای. لازم است که خلوتی روحانی داشته باشی تا به حالت قبلی خود و حتی حالتی بهتر از آن برگردی. این‌جاست که نشاط و توانمندی تازه می شود و از نو شروع به حرکت می‌کنی، و هیچ توانایی و نیرو و قوه‌ای نیست، جز به اراده او».

 

فکر و ذکر راهنمای سالک هستند، اما به شرطی که با استادش هماهنگ باشد که چگونه ذکری بگیرد و چگونه فکر کند. فکر کردن در این حدیث مشهور: «رحم الله أِمرا عَرف مِن أین و فی أین و الی أین»؛ خداوند رحمت کند بنده‌ای را که معرفت پیدا کند از کجا آمده، در کجا هست و به کجا خواهد رفت. یعنی فکر کند انسان از کجاست و در کجاست و به کجا خواهد رفت؟ تو همین فکر کردن، کم‌کم این فکر عمق پیدا می‌کند، کم‌کم این فکر زیاد می‌شود و کم‌کم در این تفکر که من از کجا آمده ام فرو می‌رود. چون ما زیاد روی وضع گذشته‌مان فکر نمی‌کنیم؛ در این که اصل تکوین خلقت‌مان چه بوده، کجا بوده، چه بودیم، در شکم مادر، آن نطفه، آن مراحل و بعد آمدیم تو این دنیا، دوران شیرخوارگی، بعد طفولیت، نوجوانی، جوانی و همین‌طور کهولت، انسان روی این‌ها خیلی فکر نمی‌کند، حالا شاید گذرا فکر کند، ولی این‌که واقعا روی این مبانی تفکری تکیه کند، چنین تفکری ندارد.

حالا وقتی حضرت استاد(حداد) چنین دستوری (برای تفکر در این حدیث) دادند، واقعا برای ما یک تحولی ایجاد شد، چون فکر ما در این حدیث یک روز و دو روز نبود!

این استاد است که می‌داند این باید تفکر آفاقی داشته باشد یا تفکر انفسی و در چه زمینه ای فکر کند. استاد به حَسَب استعدادش به او می‌گوید که مثلا باید چگونه فکر کنی، کیفیت «تفکر» را به او تعلیم می‌دهد؛ در مورد «ذکر» هم منظور ذکر قلبی نیست، چون آن را ما در فکر هم پیدا می‌کنیم، بلکه منظور از این اذکار همان «اذکار لسانی» است که ما باید چه ذکری بگوییم. «ذکر جلالی» مناسب ما است یا ذکر «جمالی»، تعدادش چقدر باشد، چقدر زمان باید صرف کنیم برای این ذکر و چه مکانی و با چه شرایطی؟ چون همه یکسان نیستند، مشغله‌ها فرق می‌کند، افراد فرق می‌کنند، این است که این‌جا باید (با استاد) هماهنگی شود؛ حالا فرض می‌کنیم این هماهنگی هم بوجود آمد، شما هم دستور فکر و ذکر را گرفتی و یک مدتی مشغول شدی، ولی بعد از مدتی ممکن است که فکر و ذکر شما یک مقدار با آن آب و تاب و رونقی که اول بوده نباشد؛ حالا ما باید این حالت را چه بگوییم؟ آیا بگوییم دیگر ته کشیده! و این آقا تو این راه دیگر کششی ندارد؟! آیا اینجور باید فکر کرد؟!

 

اولا باید دید ریشه کجا بوده، چرا این حالت پیش آمده، ما به عنوان نمونه یک مثال زدیم و گفتیم ممکن است در اثر برخورد با افراد این‌طور بشود، مثلا شمایی که حالا تو این راه خبر دار شدی و یک سر نخی دستت آمده! رفتی یک مدت با این آقا که یک فرد دنیا طلب، غافل و از همه جا بی خبر است نشستی و رفیق شدی. خُب آن لطافت‌هایی که در شما بوده است را (ظلمت نفسانی آن شخص) از شما گرفته و دزدیده است! مگر سرقت فقط سرقت مال است؟! یعنی فقط ما سرقت را در اسباب ظاهری و وسایل مادی حساب می‌کنیم؟ در حالی که این ارزش‌های معنوی هم مال است، کلی ثروت است. لذا همین‌طور که در مسایل مادی سارق هست، در مسایل معنوی هم سارق هست؛ یعنی هر چیزی تو عالم ظاهر است، نمونه اش در عالم باطن نیز هست. لذا گفته‌اند ظاهر عنوانی است برای باطن، نمی‌توانیم ما این‌ها را از هم جدا کنیم. ما می‌توانیم از عالم ظاهر عبرت‌هایی بگیریم در عالم باطنمان، درس‌هایی و سر مشق‌هایی بگیریم. اگر در عالمِ دنیا سرقت پیش می‌آید، ممکن است در معانی و مقامات باطن هم برای سالک دستبردی از شخص دیگری پیش بیاید.

 

لذا تاکید داریم که تا انسان قوی نشده است نباید به هر کس راه بدهد و با هر کس رفیق شود، مگر این‌که یک قوّت روحی پیدا کند که دیگر نتواند کسی در او تاثیر کند؛ این‌جاست که اگر یک چنین مشکلی پیش آمد، شما نباید ابتدا راه یاس به خودت نشان بدهی، چون اگر این یاس را که بگویی: من دیگر قابلیت ندارم و من نمی‌توانم و راه سنگین است و من صلاحیت و اهلیت این راه را ندارم را شیطان از شما بفهمد، به آن دامن می‌زند. شیطان فقط منتظر است که یک چنین یاس را از شما بفهمد، یک مقدار بفهمد که شما تو این راه داری یک کم ضعف نشان می‌دهی، یک کمی سستی نشان می‌دهی، دیگر کار تمام است! یعنی او می آید و شروع می‌کند علیه شما کار کردن. حالا شما بخواهی از دست و پنجه او خلاص بشوی خیلی مشکل است.

 

لذا می‌گوییم که این راه خیلی آسان است، شما فقط یاس به خودت راه نده، امید را از خودت نگیر؛ می‌توانی یک کمی با خودت خلوت کنی، چون این حالت در اثر همان شلوغ بازی و رفاقت بازی و رفتن با افرادی که اهل غفلت بودند و معاشرت با آن‌ها بوجود آمده و آن‌ها از شما حالات قبلی را که داشته‌اید گرفته و دزدیده‌اند. حالا شما می‌خواهی این سرمایه ای را که از شما دزدیده اند دوباره برگردانی، راهش این نیست که از خودت ضعف نشان بدهی، بلکه باید بهتر از اول کمر جدیت را ببندی، کمر همت را ببندی و بعد بنشینی با خودت خلوت کنی، یعنی همان فکر و ذکری که در اول استاد به شما داده بود. برگردی به آن حال اول و با جدیت بیشتر، یک خلوت روحی بین خودت و خدا انجام بدهی. در اثر همین خلوت کم‌کم تجدید نشاط و قوا می‌کنی، چون در شرایطی که هنوز قوی نشده بودی، با یک افرادی که اهل غفلت بودند برخورد کردی و همان‌طور که گفته شد این حالت را از شما دزدیدند و خیال کردی که خودت باعث این حالت شده‌ای؛ در حالی که این خود شما نبودی، بلکه  دیگران باعث شدند. حالا شما این‌جا باید زرنگ باشی، فرموده‌اند: «المؤمن کیس فطن»[4] در حدیث آمده که مومن باید خیلی زیرک باشد، گول شیطان را نخورد، فریب نفسش را نخورد، گوش به وسوسه‌ها و تخیلات نفسانی نکند؛ یعنی هر چه او می‌گوید ضدش عمل کند و به عکس حرف‌های شیطان و نفسش عمل کند.

 

وقتی شما تجدید نشاط کردید، آن وقت هر چیزی را با ضدش مداوا کنید؛ یعنی وقتی یک مدتی رفتی تو عالم دنیا و با اهل دنیا معاشرت کردی (و برای شما کدورت قلبی ایجاد شد)، ضدّش کنار کشیدن است، حالا باید کنار بکشی و با خودت خلوت کنی و وقتی دوباره به ذکر و فکر که داشتی رجوع کنی، کم‌کم حالت بر می‌گردد به اول و شاید هم بهتر از اول بشوی. البته یادمان نرود که همیشه در حالت‌های فکری و ذکری خودمان بگوییم خدایا ما تسلیم تو هستیم؛ شاید هم یک حکمتی بوده است در این برنامه که شما قوی‌تر از اول و با جدیت بیشتری در این راه قدم‌های بلندتری برداری و بفهمی که ممکن است افرادی سر راهت مزاحمت شوند؛ حتی ممکن است از افراد بیرونی هم نباشد، بلکه در خانه چنین باشد. چرا می‌گویند پای حرف زن زیاد ننشینید؟! چرا می گویند به تجملات زیاد نپردازید؟! این‌ها به خاطر چیست؟ این‌که حضرت علی علیه السلام در خطبه  عید فطر (مراجعه کنید به آخر مفاتیح که دو تا خطبه حضرت علی علیه السلام در عید فطر خوانده‌اند)  می‌فرمایند: «ایاکم و التنعم و التلهی و الفاکهات فان فی ذلک غفلتا  و اغترارا»[5]؛ زنهار که خود را به تنعم و لهو و بازی و خنده و مزاح مشغول مگردانید زیرا که این‌ها شما را از آخرت باز می‏دارد و فریفته دنیا می‏شوید. مدام مشغول شدن به همین فیلم‌هایی که گاهی اوقات انسان را سرگرم می‌کند به طوری که یک ساعت نشستی و هیچ چیز عایدت نشده است. حالا من نمی‌خواهم بگویم تو همه فیلم‌ها چیز (مفید) نیست، ولی (همان هم) مگر چقدر است؟! یک ساعت شما را این‌طرف و آن‌طرف برده تا یک پیام بدهد که این پیام ممکن است به قدر یک سطر هم نشود! ولی یک ساعت و نیم وقت شما را گرفته است؛ خُب این یک جمله (وپیام) را آدم می‌تواند از یک جای دیگر پیدا کند.

 

انسان باید زیرک باشد، این‌طور نباشد که دیگران او را به راه‌های دیگر بکشند، حالا ممکن است شما بگویید من با این رسومات و عُرف چکار کنم؟ خُب ما بالاخره مهمان می‌شویم و باید با خانواده جایی برویم، ما چه کنیم؟ بنده عرض می‌کنم «سید بحرالعلوم(رض)» در رساله سیر و سلوکش  اولین منزل را چه گفته؟ اولین منزل را گفته «ترک رسومات و عادات»، البته این ترک ممکن است یک دفعه برای شما مشکل باشد، اما به‌تدریج که مشکل نیست؛ ولی این را باید در خودمان تزریق کنیم، ما فرق می‌کنیم با دیگران، ما فرق می‌کنیم با عامه مردم، ما آمدیم خودمان را بسازیم، آمدیم به خدا نزدیک بشویم، آمدیم قدم جای پای انبیاء و اولیاء (علیهم‌السلام) بگذاریم، می‌خواهیم ولیِّ خدا بشویم، می‌خواهیم به آن مقصد عالی برسیم، به «توحید» برسیم؛ راه ما فرق می‌کند، اگر این‌چنین است (که هست)، پس باید کم‌کم از این رسومات و این دید و بازدیدهایی که ما را مشغول می کند، کنار بکشیم. مخصوصاً این مسایل سیاسی روز که امروز شما دارید می‌بینید چه اوضاع و احوالی است. یک وقت یک کسی کاره‌ای هست (شغل سیاسی- اجتماعی دارد) و باید یک کاری از او صورت گیرد، بله؛ ولی وقتی کسی در جامعه و اجتماع کاره‌ای نیست، (چرا باید خود را درگیر کند) و بعد از آن طرف هم از جنبه روحی صدمه می‌خورد؛ شما نگاه کنید به «کتاب روح مجرد»، آن‌جا حتی درباره امر به معروف و نهی از منکر حضرت استاد (حداد) به علامه تهرانی (رحمت‌الله علیهما) می‌فرمایند که شما باید نهی از منکر را به نحوی وارد شوی که مزاحم به حالت نباشد، این حال همیشه به دست نمی‌آید، که تو بخواهی همه چیز را فدای یک چیز دیگر کنی و به دیگران بپردازی و از خودت برای دیگران مایه بگذاری و آن وقت (به دست آوردن این حال) خیلی مشکل می‌شود.

 

لذا ما باید مراقبت کنیم این‌ حالت‌ها را و در دعاها هم ما می‌توانیم به‌دست بیاوریم؛مثلا در دعای ماه رجب جمله‌هایی آمده که واقعا آدم می‌بیند در این جمله‌ها مطالبی نهفته شده است که برای شخص سالک راه گشاست؛ یک مورد آن‌جایی است که می‌گوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ صَبْرَ الشَّاکِرِینَ لَکَ»[6]؛ خدایا از تو مى‏خواهم که شکیبایى شاکرانت را به من عطا فرمایی. شخصکه شکرگزار باشد دیگر مشکلی ندارد، چون این شُکر در او تولید صبر می‌کند. البته شکری که در این جمله آمده معنی‌اش این نیست که همیشه وقتی خدا به تو یک چیزی داد شکرکنی، بلکه گاهی هم یک چیزی از تو می‌گیرد، آن‌جا هم شکر دارد. یعنی آن‌جایی هم که دارد از تو یک چیزی می‌گیرد، آن هم به سود شما است. این‌که قرآن می‌فرماید: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ»[7]؛ تا بر آنچه از دستتان می رود اندوهگین نباشید و بدانچه به دستتان می آیدشادمانی نکنید. قرآن این را به چه کسی گفته است؟! حالا این در مادیات باشد یا در معنویات فرقی نمی‌کند، چون در معنویات هم گاهی انسان باید ضرر کند، گاهی در این راه یک چیزهایی را از او می‌گیرند، حالا خودش بهتر می‌داند چرا از او می‌گیرند. لذا باید توان داشته باشد، صبر داشته باشد و راهش این است که «راه شکر» را در پیش بگیرد؛ ما «مناجات شاکرین» داریم که باید خواند، شکر را باید در هر حالی داشت، هم در حال رفاه، هم در حال مصیبت، در هر حالی باید داشت. لذا شخص شاکر توانمند است، شخص شاکر صبور است و زود از (سختی) راه ناراحت نمی‌شود، چون اسلحه‌اش همان شکرش است، چون آدم تا یک خوفی یا انگیزه (ناشی از) ترسی نداشته باشد، دنبال کار نمی‌رود؛ باید یک چیزی در وجودش باشد، باید آن خوف را که عرفا تعبیر و تاکید به «مراقبه روحی و قلبی» دارند  داشته باشد.

 

«مراقبه»یعنی این‌که شما همیشه خودت را در محضر خدا ببینی؛ همین حال خوف و خشیت است؛ آیه کریمه «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ»[8]؛ بدون شک نگاهبانانی بر شما گمارده شده، والامقام و نویسنده، آن‌ها می‌دانند شما چه می‌کنید. این‌ها را در نظر بیاوریم که یک حال خوف و خشیت ایجاد می‌کند. همین وادار می‌کند به عمل، این عمل چیست؟ آیا این‌ است که بلند شویم نماز بخوانیم؟  آیا عمل قلبی خودش عمل نیست؟ (چرا هست)؛ عمل‌های فکری خود عمل است، مثلا وقتی انسان خودش را جمع و جور می‌کند (و فکرش را کنترل می‌کند) تا گرفتار غفلت‌های مردمی نکند، این‌ها خود عمل به حساب می‌آید و خیلی کار می‌خواهد.

 

در ادامه دعای ماه رجب (فوق‌الذکر) آمده است: «وَ عَمَلَ الْخَائِفِینَ مِنْکَ وَ یَقِینَ الْعَابِدِینَ لَکَ»[9]؛ (خدایا از تو می‌خواهم) که کردار ترسیدگانت و باور(یقین) عبادت‏کنندگانت را (به من عطا فرمایی). در دعا دوجا گفته می‌شود «لک» برای تو؛ یعنی شکرم تنها برای تو باشد، خوفم تنها از تو باشد و عبادت (و یقینم) تنها و تنها برای تو باشد. عبادتی که از روی یقین باشد چقدر ارزش دارد.

***

بیانات حاشیه‌ای حضرت استاد در این جلسه:

1-امشب[10] لیلة‌الرغائب است؛ عمل لیلهةالرغائب خیلی کوتاه است، بین مغرب و عشاء یک نماز و یک دعایی دارد. ولی شب را گفته اند شب رغائب، مناجات هم مناجات راغبین را داریم در مناجات خمسه العشر، در زیارت امین الله هم می‌خوانیم: «و سبل الراغبین الیک شارعه» راه‌های کسانی که به تو رغبت پیدا کنند، به سوی تو باز است. راه برای چه کسی باز است؟ برای هر کسی که باز نیست، برای «راغبین» باز است، برای آن‌هایی که رغبت به بندگی خدا پیدا می‌کنند، آنهایی که می‌خواهند به خدا توجه کنند، برای آن‌ها راه باز است. حالا امشب را می‌گویند رغائب، چون جمعه اول ماه رجب دستور العمل خاصی در آن آمده ما باید رغبت پیدا کنیم، رغائب جمع رغبت است، یعنی رغبت‌ها؛ نه یک رغبت، رغبت‌های فراوان، رغبت‌های متراکم، بندگان خدا در این شب این حالت را پیدا می‌کنند. پس لیلةالرغائب منظور رغبت روحی و قلبی است که برای سالک در چنین شبی پیدا می‌شود[11]شما از فضای زمانی هم می‌توانی تحت تاثیر قرار بگیری، ببینید حالتان قبل از ماه رجب چگونه بود و می‌گفتید یک ماه بزرگ و خیلی شریف و عظیمی در پیش است، ماه رجب از ماه‌های حرام است، هم گناهش مضاعف است هم عبادتش مضاعف.

لذا در احکام جنایی و در دادگاه هم اگر مجرمی شرب خمر داشته باشد، مجازاتش بیشتر است؛ یا قتل نفس بی‌گناه در این ماه مجازاتش بیشتر است، به خاطر این‌که این ماه رجب است. رجب معنای لغوی‌اش عظمت است. مُرجّب هم یعنی مُعظّم و  رجب المرجب ماهی که عظیم و خیلی معظم است. جاهلیت این ماه را محترم می‌شمرد و آتش‌بس می‌کرد و بعد هم اسلام آمد و گفت بله، این ماه‌ها ‌را محترم بشمارید. پس این ماه عظیم است و خیلی برکات در آن هست، خیلی از مناسبت‌های دینی و تاریخی ما تو همین ماه است، از ولادت‌ها و اعیاد خیلی از مناسبت‌های دینی و تاریخی ما در همین ماه رجب است.

***

2-ما در این سفری که (اخیرا) به کربلا رفتیم و بعد آمدیم و چند روزی به مشهد رفتیم، بنده خیلی وقت بود دنبال این بودم که کتابی در مورد «خواجه ربیع»[12] پیدا کنم؛ چون راجع به خواجه ربیع برخی علما هم در آن توقف دارند و این که چه شخصیتی بوده است، آیا از مخالفین امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بوده؟ یعنی آقا به ایشان دستوری دادند و او تخلف کرده است؟ به هرحال برای برخی این چنین ابهامات باعث شده که به زیارت قبر او نمی‌روند؛ ولی بنده از اول تمایل روحی‌ام این بود که باید بروم –البته جدای از این که والدین ما هم (رحمت الله علیهما) هم در مقبره خواجه ربیع دفن هستند.

 

از فیوضات این سفر این بود که ما به کتابی برخوردیم از «علامه صائدی» که درباره خواجه ربیع نوشته و از مصادر معتبر قدیم مطالبی را در آورده است که ایشان از زهّاد ثمانیه (زهّاد هشتگانه صدر اسلام و کسانى که صحابه پیامبرص را درک کرده‌اند) بوده و حتی از قول آقا ثامن‌الائمه امام رضا علیه‌السلام آمده است که ایشان فرموده بودند که در این سه سالی که در طوس بودم، گاهی به زیارت خواجه ربیع می‌رفتیم؛ و  روایات دیگری نیز در مورد او نقل شده است که چقدر عبادت می‌کرده، شرکت در جنگ‌ها داشته و...؛ در احوالاتشان خواندم که به ایشان می‌گویند که اگر می‌خواهی همسر خودت را ببینی در بصره است، ایشان حرکت می کند از خراسان به سمت بصره و به آن خانمی که خیلی مؤمن و صالحه بوده برخورد می‌کند و سه روز آن‌جا مانده و در همان ملاقات زن صالحه وقتی موعظه‌ای از ایشان می‌شنود از دنیا می‌رود، این‌قدر کلامش نافذ بوده است؛  ولی می‌گوید من در این سه روزی که ماندم خیلی دقت کردم ببینم ایشان چه کار می‌کند، دیدم کار اضافه‌ای انجام نمی‌دهد و فقط نمازش را به وقت می‌خواند و کارهایش را هم انجام می‌دهد، تا این‌که از خودش پرسیدم که قضیه چیست؟ گفت من وضعیتم به این صورت است که خودم را تسلیم خدا می‌دانم، هر چه پیش بیاید خوش آید! من تسلیم خدا هستم و می‌گویم: خدایا من بنده تو هستم و بندگی تو را می‌کنم، حالا دیگر هر چه بخواهد پیش می‌آید؛ وقتی در حال فقر هستم، در حال غنا هستم، در حال مریضی هستم، در حال سلامتی هستم، در هر وضعیتی که پیش بیاید، من هیچ چون و چرایی تو احوال و اوضاع خودم ندارم و لذا هیچ چیز من را ناراحت نمی‌کند!

 

آیا این معنیش این است که ایشان تو غفلت بوده؟! خیر! در غفلت نبوده است، چون به دستورات الهی عمل می‌کرده و کاملا به وظایفش عمل می‌نموده است و حالتی که در این کتاب توضیح داده شده است و در این راه زن یا مرد فرقی ندارد. گاهی اوقات می‌بینی یک زن صالحه، یک زن مومنه، اگر واقعا در این راه باشد، با آن احساساتی که در این راه دارد - چون زن منشاء عواطف و احساسات است- لذا اگر این عواطف را در راه خدا و در این مقصد عالی به کار بگیرد، خیلی موفق می‌شود.حالا ایشان چنین بوده که کسی مثل خواجه ربیع باید برود آن‌جا و بعد از سه روز این حال را در ایشان کشف کند و بعد در اثر همین ملاقات از دنیا برود. از طرفی می‌گویند یکی از بستگان ربیع بن القیصر(خثیم) همان همام بوده است. همام کسی بود که وقتی حضرت علی علیه‌السلام صفات متقین را برای او خواندند (خطبه متّقین)، نتوانست طاقت بیاورد و در دم از دنیا رفت؛ البته یک نفر هم آن‌جا بود که با اعتراض گفت آقا شما او را کشتید! حضرت(ع) فرمودند: نه حیات و موت دست خداست، این مقدّر بوده است که با این موعظه‌ای که ما کردیم این‌جا از دنیا برود.

 

وصلی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

دریافت فایل صوتی

alt


[1]. بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی (حفظه‌الله) در تاریخ 1389/03/27

[2]. قرآن کریم: «الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛ شیطان شما را از بینوایی می ترساند و به کارهای زشت وا می دارد ، در حالی که خدا شما را به آمرزش خویش و افزونی وعده می دهد خدا گشایش دهنده و داناست

[3]. تفکر نورانی کیفیت ویژه ای دارد؛ به طور مثال استاد مرحوم و مغفور ما سید هاشم حداد(رض) به من توصیه فرمودکه در حدیث معروف «خداوند رحمت کند بنده ای را که معرفت پیدا کند از کجا آمده و در کجا زیست می کند و به کجا خواهدرفت» بیندیشم.

 

[4]. قال رسول الله (ص): «المؤمن کیس الفطن الحذر»؛ مؤمن عاقل و زیرک و چیز فهم است. (دعوات راوندى، ص39)

[5]. لوامع صاحبقرانی، ج‏5، ص: 280

[6]. مصباح المتهجد، شیخ طوسی، اعمال ماه رجب

[7]. سوره حدید، آیه 23

[8]. سوره انفطار، آیات 10 تا 12

[9]. مصباح المتهجد، شیخ طوسی، اعمال ماه رجب

[10]. منظور شب لیلةالرغائب 1331 هجری قمری (خردادماه 1389) است.

[11]. این در حالی است که عده‌ای «لیلةالرغائب» را «شب آرزوها» می‌خوانند و برخی عوام غفلت‌زده نیز آن را دستمایه آرزوها و آمال دنیوی دور و دراز خود قرار می‌دهند!

[12]. ربیع ابن خُثَیم، مشهور به خواجه ربیع، از طایفه بنی اسد و ساکن کوفه، از زمره زهّاد هشتگانه صدر اسلام و تابعین (کسانى که صحابه پیامبر را درک کرده اند) و همچنین از یاران و سرداران حضرت على علیه السلام بوده است. وى ضمن ارادت به امام على علیه السلام، ظاهراً از خویشان معاویة بن ابوسفیان هم بوده است، بنابراین در سال‌هاى پایانى خلافت حضرت على علیه السلام و بروز اختلاف میان ایشان و معاویه، به قصد انزوا و دورى از نزاع طرفین عراق را به قصد ایران و خراسان ترک کرده است. او در سالهاى پایانى عمر ساکن شهر نوغان ( مرکز ولایت توس در آن زمان) شده، و بالاخره در سال 63 قمرى یا به روایتى ضعیف در سال 61 درگذشته و در یک فرسنگى شمال نوغان، که اینک مزار اوست، مدفون شده است. شاه عباس صفوى نیز در اوایل سده یازده قمرى با توصیه و مشورت شیخ بهایى(ره) دستور احداث مقبره اى با شکوه براى خواجه را صادر کرد.