نیت سالک

  بسم الله الرّحمن الرّحیم

و به نستعین و صلی الله علی محمّد و آله‌الطاهرین

 

بند دوازدهم- فصل اول- کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]

شرح درس: نیةالسلوک: نیت سالک

توسط: استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی سلمه الله

 

«الحظوظ النّفسیه لها مدخل عظیم حتی فی المستحبّات والسُّنن الشّرعیه کَصلاة اللیل و غیرها فمِنَ الواجب اولا تنقیة النّیه و الداعِی الاصلی ثمّ البدءُ بالعمل، ولا یقتصر علی کون العمل عملا مستحبا و حَسب و الافضلُ أن یکون بحدِّ مشورة الاستاذ و الاخذِ بدستوره و أمره للتّخلص مِن خطر حظّالنّفس؛ و منهُ تَعرفُ ضرورة الستاذ»؛ بهره ها و لذائذ نفسانی دارای نقش موثری است؛ حتی در مستحبات و آداب شرعی، مثل نماز شب و مستحبات دیگر. پس اول باید نیت و انگیزه اصلی پاک شود و بعد مبادرت به عمل شود و سالک نباید فقط به جنبه مستحب بودن عمل نظر کند و چه بهتر با دستور استاد باشد تا از خطر حظ نفس محفوظ بماند؛ و از این (مطلب دوازدهم) ضرورت استاد (برای یک مرید راه سیر و سلوک) را به دست آورده و خواهی شناخت.

 

ما باید توجه کنیم که نفس و خواسته‌های نفس تنها در گناهان خلاصه نمی‌شود، ما فکر می‌کنیم که نفس اماره و تصوّرات شیطانی ما فقط و فقط در گناهان و محرمّات و مکروهات و چنین مواردی با ما سر و کار دارد ولی در مسایل دینی، مستحبات، سنت‌ها، نماز شب، قرائت قرآن، جمکران، کربلا، مشهد و در این‌جور مسائل، شیطان و نفس اماره اصلا با ما کار ندارد! (چرا این‌چنین فکر می‌کنیم؟)، چون ما آن‌جا داریم خدا را پرستش می‌کنیم، چون زحمت دارد یک ساعت- دو ساعت به اذان صبح بلند می‌شویم مشغول نماز و راز و نیاز و قرآن و توّجهات و توسلات و ...می‌شویم، یا مثلا زیارت ائمه‌معصومین (علیهم‌السلام) می‌رویم، کربلا می‌رویم، مشهد می‌رویم، قم می‌رویم و یا زیارت علما می‌رویم، یا کارهای دیگری که اسمش مستحبّات و سنّت‌ها است انجام می‌دهیم، که ظاهر هم همین است و تاکید هم شده که ما باید این مستحبات را انجام بدهیم، ولی غافل از این‌که در این‌ها هم حظّ و بهره‌ای نفسانی وجود دارد، غافل از این که ممکن است در همین مستحبات هم یک بزرگ بینی پیدا بشود، یک غروری پیدا بشود، فریب‌ها و تخیلات نفسانی پیدا بشود که به جای این‌که ما را به خدا نزدیک کند ما را از خدا دور می‌کند.

 

سالک نباید فقط به این فکر کند ‌که چون این عمل در شریعت وارد شده، در مفاتیح الجنان تاکید شده، در رساله احکام آمده و یا خواص آن اعمال بیان شده است، مثل خواص نماز شب و سایر مستحبات، به ظاهر این اعمال نگاه کند و انجام دهد و بعد بگوید: خُب! پس ما که این همه مستحبات انجام می‌دهیم، این همه توفیقات داریم، این همه نماز شب و بیداری شب و... داریم، دیگر برویم و بگیریم بخوابیم! و بگوییم که کار ما درست و تمام است و هیچ مویی لای درزش نمی‌رود و همه این‌ها برای خداست!

هیچ کس نمی‌تواند بگوید که من تضمین می‌کنم که تمام این کارهایی که من دارم انجام می‌دهم خالصا، مخلصا و لله است، باید احتمال این را بدهد و به خود بگوید: که ممکن است در این اعمالِ من یک مقدارش و یک جایش اشکال داشته باشد؛ چگونه می‌توانم تکیه به این اعمال بکنم و بگویم این‌ها همه مورد قبول درگاه ایزدی قرار می‌گیرد؟! از کجا این تضمین هست؟ از کجا می‌توانیم بگوییم هیچ حظی از این نفس در این عبادت‌ها و مستحبّات نبوده است؟ ما باید انگیزه باطنی را که ما را به این اعمال واداشته است پیدا کنیم و آن انگیزه را پاک و خالص کنیم، باید روی آن کار کنیم، بنشینیم و خلوت کنیم و ببینیم آن چه انگیزه‌ای بوده که ما را به کار وادار کرده است؟

آیا واقعا محبت الهی بوده؟ آیا واقعا چون خدا معبود حقیقی و مورد پرستش انسان است، به خاطر محبت و دوستی به او است که من این عبادت را انجام می‌دهم؟ چون خدا را دوست دارم؟ آیا واقعا این‌طور است؟ یا این‌که من از این اعمال یک منظور دیگری دارم و به خاطر آن منظور است که من آخر شب‌ها بلند می‌شوم؟! حالا اگر این "منظور" رسیدن به خود خدا باشد، و این که چون خدا صلاحیت معبود بودن دارد، فقط و فقط من به خاطر او بلند می‌شوم و این مستحبات را انجام می‌دهم، پس این جای بسی سپاس و شکر گزاری است که خداوند یک چنین توفیقی به من داده است.

 

اما اگر من خوب بگردم و ته دلم را پیدا کنم، ممکن است غیر «او» هم در عبادت‌های من دخالت داشته باشد! یعنی ممکن است که من به‌خاطر یک حاجتی که دارم این کار را می‌کنم: یک مشکلی دارم، یک قرضی دارم و بالاخره از این نماز و روزه و دعا و قرآن و مستحبات من یک چیزی را در نظرم قرار داده‌ام که می‌خواهم به آن برسم و پیدا کنم؛ مثلا یک کسی فقیر است، کسی زن ندارد، یا کسی خانه ندارد و سایر حاجت‌های دنیایی دارد، و یا حتی ممکن است کسی حاجت‌های معنوی دارد و به خاطر آن‌ دست به یک سری ریاضت‌ها و عبادت‌ها می‌زند: مثلا برای رسیدن به طی الارض، برای رسیدن به کرامت، برای رسیدن به مکاشفات، برای دیدن رویاها و خواب‌ها و چیزهایی که همه این‌ها ما سوی‌الله است؛ لذا این‌ها دیگر برای خدا نیست، در حالی که ما باید محبت و معرفت او را بخواهیم تا او را بشناسیم و معرفت او را پیدا بکنیم.

این‌ها که ذکر شد، مقاصدی برای غیر خدا است که حجاب‌های شخص می‌شود و باید از این مرحله گذشت. اگر سالک یا عابد بخواهد ببیند که آیا نفسش (در انجام عبادات و مستحبات) دخالت دارد یا نه، یک راه این است که خود بنشیند و با خودش خلوت کند و ببیند منظورش از این همه عبادت چه بوده است؟ این شخص اگر بتواند به تنهایی خودش تشخیص بدهد که هیچ، وگرنه اگر نتوانست تشخیص بدهد، این‌جا استاد لازم است، استادی که احاطه بر روحیه و اعمال او دارد؛ استاد است که باید بگوید این همه عبادت، این همه اذکار و این همه اوراد برای شما لازم هست یا نیست؟

اصلا تعبیر از استاد این‌جا به عنوان یک «بت‌شکن نفس‌ اماره» است، استاد کارش این است که بت‌شکنی می‌کند، نفس‌شکنی می‌کند، یعنی وقتی شما زیر قبض استاد در آمدی و خودسری نکردی و اعمال را از پیش خودت انجام ندادی، این‌جا شما بیشتر مطمئن می‌شوی، چون این‌جا دیگر نمی‌توانیم بگوییم هوای نفس است، برای این‌که اگر شما تنها این کارها را انجام می‌دادی، می‌توانستیم بگوییم هوای نفس است، ولی وقتی «استاد» بر شما ملزم می‌کند و می‌گوید تو باید سحر بلند شوی و عبادت کنی، این‌جا شما به امر و دستور یک کس دیگر بلند می‌شوی، پس استاد کارش بت‌شکنی نفس است، بت شکنی هواها است و او همیشه بالای سر شما و مراقب شما است که ببیند شما چکار می‌کنی.

 

برای همین ما در آخر این مطلب(دوازدهم) به ضرورت استاد اشاره کرده‌ایم و گفتیم که استاد یک راهنمایی است که تو را از هواهای نفسانی، حتی در عبادت‌ها نجات می‌دهد و کسی است که وقتی دستور داد و امر کرد، با عمل به دستور او می‌توانی از آن هواها و حظوظات نفسانی که حتی ممکن است در مستحبات و عبادت‌ها وجود داشته باشد، مصون باشی.

گاهی اوقات بعضی از اساتید وقتی مصلحت بدانند حتی ممکن است دستور ترک مستحب بدهند؛ این‌جا دیگر جای سوال نیست که چرا استاد به ما می‌گوید: مثلا نماز شب نخوانی یا فلان کار مستحب را نکنی؛ چون او در چهره شما چیزی را می‌بیند که خود شما نمی‌توانی ببینی! او در چهره شما «بزرگی نفس» را می‌بیند که شما روز به روز در اثر این عبادت‌ها و ریاضت‌ها و مستحباتی که برای خودت یک ملاکی قرار داده‌ای، خودت را بزرگ می‌شماری و دیگران در نظرت کوچک می‌آیند و شما در خودت احساس برتری و بزرگی می‌کنی و به خودت می‌بالی که بله! من چنین و چنان هستم و دیگران چنین و چنان هستند! آنها آن جورند و من اینجورم! حالا اگر این‌ها را (به زبان هم) مطرح نکنی، ولی در دل با خودت که می‌گوئی!

گاهی اوقات هم که شما را به حرف می‌گیرند، با آب و تاب این‌ها را بیان و تعریف میکنی و خوشت می‌آید از این‌که این‌ها را تعریف کنی! خُب این چیست؟! آیا دقت کردی که این از کجا آب می‌خورد و بر چه مبنایی است که این همه تعریف و تمجید از اعمال خود می کنی؟! در حالی که آن‌هایی که این مسائل (عبادات و مستحبات و ریاضت‌های غیرنفسانی) را دارند، گمنام‌اند و آن‌ها کسانی نیستند که بیایند و به زبان بیاورند و این حرف‌ها را بگویند.

 

لذا «حظّ نفس» فقط در مسائل مادی و دنیوی و شهوانی و گناهان و این‌ها خلاصه نمی‌شود و خیلی‌ها بودند که از راه همین عبادت‌ها منحرف شدند؛ خیلی‌ها بودند که به خاطر هوای نفسانی‌شان آن‌قدر به این کارها چسبیدند و حتی چنان به خود ریاضت و زحمت دادند که از خواب و خوراک و... خودشان را محروم کردند، در حالی که عاقبت دچار خیالات و بیماری روانی و مشکلات دیگر می‌شوند و خود را به خطرهای اعتقادی می اندازد و متوجه هم نیستند؛ لذا نیاز به استاد در این راه خیلی مهم است که انسان او را ببیند و مشورت و گفت‌وگو کند که آیا این‌همه مستحبات و ریاضت‌هایی که می‌کِشد صلاح او هست یا نه؟

البته ما در رفقا و دوستان (چنین ریاضت‌های زیاد) را نمی‌بینیم که بگوییم کسانی هستند (مثلا) دو ساعت یا سه ساعت به اذان صبح مانده بلند شوند، یا مثلا کسانی باشند که خیلی مقید به مستحبات باشند و حالا ما در مورد آن‌ها چنین و چنان بگوییم؛ ولی در فرض اگر یک یا دو نفری هم پیدا شوند و بخواهند این مسائل را آن‌طور که بیان کردیم برای خودشان ملاک قرار بدهند، ما این هشدار را می‌دهیم؛ البته عزیزان من! این معنایش این نیست که (حالا) ما مستحبات را ببوسیم و کنار بگذاریم و بگوییم چون این مستحبات نفس ما را بزرگ می‌کند، پس ما باید به همان واجبات خودمان اکتفا کنیم! خیر، بنده اینجا منظورم یک هشدار بود که ما باید خیلی مراقب باشیم که اگر یک عمل خیر انجام دادیم، یک کار مستحبی کردیم، این را با اغراض نفسانی آلوده نکنیم که خدای ناکرده آن عمل ضایع بشود و از بین برود و به جای این‌که ما بتوانیم از آن استفاده معنوی بکنیم، بیشتر دستمان خالی شود.

 

***

بیانات حاشیه‌ای جلسه:

 مطلب دیگر این که این روزها[2] با وفات مجلّله مخدره حضرت ام‌ البنین مادر حضرت ابوالفضل العباس (سلام الله علیهما) مصادف شده است. حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با ایشان ازدواج کردند تا از ایشان فرزندی به دنیا بیاید که در واقعه کربلا آقا امام حسین(علیه‌السلام) را یاری دهد و این درخواست را از برادرشان عقیل بن ابیطالب کرده بودند، که او نیز به آقا عرض کرد: «علیک بفاطمة بنت حزام الکلابیة»؛ بر شما باد ازدواج با فاطمه دختر حزام از قبیله بنی کلاب (از قبائل عرب)؛ این بانوی بزرگوار از یک خانواده شجاع و صاحب کمالات بود که وقتی با آقا امیرالمؤمنین(ع) ازدواج کرد 4 پسر داشت که همه آن‌ها و همچنین حضرت قمربنی هاشم(ع) در کربلا شهید شدند. حالا ببینید حضرت ام البنین(سلام الله علیها) چقدر ایثاری داشت که در حالی که می‌توانست یکی از این پسرها را برای خود در مدینه منوره نگه دارد، اما وقتی دید که امام حسین (علیه‌السلام) به سفر کربلا می‌روند، پسرهای خود را در اختیار آقا قرار داد که همه پسرهای ایشان در روز عاشورا به شهادت رسیدند.

کرامت‌های زیادی هم برای حضرت ام البنین(س) نقل می‌کنند؛ یکی این که نقل می‌کنند خانمی مسیحی که نازا بوده، در روضه حضرت ام البنین(س) شرکت کرده و نذر می‌کند و از توسل به آن بانوی باکرامت، خداوند به او فرزندی عطا می‌فرماید؛ و نظیر این نوع کرامت‌هایی که از سفره انداختن و توسل به آن خانم بسیار وجود داشته است.

 

از خداوند می‌خواهیم که ما را با ارواح طیبه شهدا محشور فرموده و مشمول عنایات خویش قرار دهد.

 

دریافت فایل صوتی

alt

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

[1] بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی (حفظه‌الله) در تاریخ 1389/03/06

[2] جمادی‌الثانی 1431