بسم الله الرّحمن الرّحیم
و به نستعین، لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم، حسبناالله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر
بند هشتم- فصل اول- کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]
شرح درس: الاحوال السالکین: حالات سالکین
توسط: استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی سلمه الله
مقدمه
ما راه معرفت را پیش میرویم، ما در راه وصول الی الله پیش می رویم، پس ما باید انقطاع از کل اسباب پیدا کنیم. تا وقتی دلمان را خوش کنیم به ختومات و چلهها و این در و آن در زدن کاری پیش نخواهیم برد. در مناجات شعبانیه میخوانیم: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» و این که خدایا دست من را از همه چیز منقطع کن تا به هیچ چیزی توسل پیدا نکنم و فقط و فقط به خودت توسل پیدا کنم. حتی یک قسم از دعا هست که «خدایا من عظیمتر از تو کسی را نمیبینم و لذا اگر هم میخواهم سوگند یاد کنم به تو سوگند یاد میکنم». در یک جمله از دعا هست که «اگر من بخواهم سوگند یاد کنم، فقط به تو و به ذات تو سوگند یاد میکنم». چون ما عظیمتر از خدا پیدا نمیکنیم، نیرومندتر از خدا پیدا نمیکنیم، توانمندتر از خدا پیدا نمیکنیم. خدایی که مبدا آفرینش است، مبدا همه قدرتها است. اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قدرتی هم دارد و ائمه (علیهم السلام) دارند، آنها هم قدرتشان از خدا گرفته شده است. ما که نباید توجهمان به اهلبیت(علیهمالسلام) بیشتر از خدا باشد. مشکل ما همین است که بعضیها (افراطی) ولایتی میشوند، میروند در خانه امامزمان و اهلبیت(علیهمالسلام) را آنقدر میکوبند و با رفتن به جمکران و سهله و نجف و... میکُشند خود را! و بعضیها هم از آنطرف افراطی هستند، یعنی (بدون ولایت) میروند سراغ خدا و دیگر توجه به اهل بیت (علیهمالسلام) ندارند. بهخصوص اهل سنت که اینها (یک نوع) تصوفی دارند. حالا ممکن است صوفیهای خانقاهی و دراویش و فرقههای نوظهور آنها هم یک همچنین برنامهای داشته باشند که ما از هر دو انتقاد داریم. هم آنهایی که یکسره (و بدون ولایت) میروند سراغ خدا و هم آنهایی که یکسره (و بدون خدا!) میروند سراغ اهل بیت، ما از هر دو انتقاد داریم.
ما می گوییم که «توحید» و «ولایت» یکی است. اگر از توحید بحث است از ولایت اولیا خدا هم بحث است. البته خود خدا هم به اینها منزلت و مقام داده است. لذا باید اینها را در هم ادغام کنیم و الا شرک می شود. این حرفی که وهابیت درباره شیعه میزنند چون شیعه را در ظاهر میبینند. میگویند اینها (شیعیان) میآیند متوسل میشوند و اسم از خدا نمیآورند، پس اینها مشرک هستند، چون ظاهر اعمال ما را میبینند و دیگر باطنش را نمیبینند که اگر ما متوسل به اهل بیت(علیهمالسلام) میشویم برای این است که خدا اهل بیت را بالا برده، خدا به اهل بیت این منزلت را داده است. پس باز هم باید خدا را در نظر بگیریم. در زیارت جامعه میخوانیم: «من اراد الله بدء بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجه بکم»؛ هرکه آهنگ خدا کند، به وسیله شما آغاز مىکند و هرکه او را به یکتایى پرستد، طریق توحیدش را از قِبَل شما دارد، و هرکه قصد حق کند، به شما توجه مىنماید؛ ولی اگر (به ظاهر) یک تعارضاتی برداشت می شود، اینها باید جمع بشود. چطور فقها و مراجع تقلید در حلال و حرام، قبل از اینکه یک حکمی را باز کنند، وقتی بر میخورند به مدرک حکم شرعی، اگر این دو مدرک با هم تعارض کند میگویند ما باید با هم جمعش کنیم، یا اگر روایت در یک موضوعی متعارض آمد کار فقیه این است که این دو را با هم جمعش کند.
ما از یک طرف زیارت رجبیه را می خوانیم میبینیم عجیب است، آنجا میگوید: «فبکم یجبر المهیض و یشفی المریض و ما تزداد الارحام و ما تعیض»؛ اگر بچهای در رحم زن: دختر یا پسر باشد به امر شما اهل بیت است! اگر یک مریضی بخواهد شفا پیدا کند به امر شما اهل بیت است! اگر کسی شکسته باشد حالا یا پایش یا ورشکسته شده باشد باز هم باید بیاید در خانه شما! یا از سوی دیگر در زیارت جامعه میخوانیم: «و مفوض فی ذلک کله الیکم»؛ همه چیزم را تفویض به شما کردم. از طرف دیگر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) میفرماید: «اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفویض امر الیه»؛ اول علم معرفت الهی و آخرین مراتب ایمان این است که انسان بتواند تسلیم و تفویض به خدا پیدا کند. (در حالی که) آنجا شما در زیارتنامه میخوانید که تفویض و تسلیم به اهل بیت است! خب آنهایی که ولایتی (محض) میشوند، اخباری میشوند و حتی همین زیارتنامه رجبیه را مدرک قرارداده بودند برای کار خودشان که می خواستند بگویند همه چیز اهل بیت است. تفویضی شده بودند! مفوضه و مجبره هر دو باطل است. «لا جبر و لا تفویض بل هو امر بین امرین»؛ عزیز من! کجا این حرف درست است که ما بگوییم (العیاذبالله) خداوند به صورت منعزل کناری رفته و همه چیز را و همه اختیار عالم را به حضرت علی(علیهالسلام) و (اهل بیت علیهمالسلام) داده است؟! این همان معنای تفویض است! یا مثلا بیایند بگویند نه ما در اراده مان مجبوریم و لذا اگر فردجهنمی جهنم می رود و اگر فردبهشتی بهشت میرود (چون) مجبور هستند! و ما در کارهایمان از خود اراده نداریم!
امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند این حرف درست نیست، هم اراده بنده هست و هم اراده خدا هست؛ (البته) در طول هم هستند، نه در عرض هم و لذا اگر (ارادهها) با هم تعارض کنند، باید اراده او فوق اراده ها باشد. چون او این اراده و اختیار را به شما داده است، ولی یک جا هم در دعای عرفه می خوانیم: «الهی اغننی بتدبیرک لی عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری»؛ خدایا من میخواهم اختیار را از من بگیری (و با اراده و تدبیر خودت بینیازم سازی از اراده خودم) و من فقط تو را داشته باشم. البته این با زبان که درست نمیشود، باید آدم بیاید در سیر و سلوک و منازلی را طی کند تا برسد به جایی که خداوند در حدیث قدسی فرموده: «عبدی أطعنی أجعلک مَثَلی، اَقُولُ لِشَیءٍ کُن فَیَکُون، اَطِعنِی فِیمَا اَمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقُولُ لِشَیءٍ کُن فَیَکُون» بنده ی من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود سازم، من هر چه را اراده کنم مىشود، تو را هم چنان قرار دهم که هر چه اراده کنی بشود» و اراده عبد، اراده خدا میشود. البته همه این مطالب یک مقدمه ای برای بحث امروز بود.
حالات سالکین
حالات اهل سیر و سلوک را به سه بخش تقسیم کردهایم:
یک دسته آنهایی هستند که میآیند وارد این راه می شوند، یک مدتی هم میمانند و راه و رسم راه را پیدا میکنند، استاد دربارهشان زحمت میکشد و مدتی اینها را رهبری و رهنمود میکند، بعد یکدفعه میگذارند و میروند! یک دفعه میبینید با یک برخوردی، یک مشکلی که در زندگیشان پیش میآید، یا مشکلی که در طریقت برایشان پیش میآید میگذارند و میروند. بالاخره همانطوری که ما در امور زندگی دنیوی مشکلات روزمره داریم، ما در این راه نیز مشکلات روزمره خواهیم داشت، بالاخره یک چیزهایی پیش میآید، «قبض» و «بسط» و حالاتی پیش میآید که اینها نیاز به تحمل دارد، نیاز به هضم دارد. خب آقا میبیند راه سنگین است! اول نمیدانست که راه اینقدر سنگین است، یک مقدار که میماند، میبیند راه سنگین است و لذا پشت میکند به خدا و پشت میکند به راه و همه و رها میکند و می رود!
این یک طیف از اهل سلوک هستند که خدا نکند کسی از این گروه باشد. ما در این کتاب آوردهایم آن کسی که اصلا بویی از این راه نبرده است، نسبت به این راه جهل میورزد، جاهل محض است، این مسئولیتش کمتر است تا آن کسی که وارد راه شده، رسم و راه را پیدا کرده و بعد اعراض میکند و پشت میکند. پر واضح است که این خیلی مسئولیتش بیشتر است تا یک کسی که اصلا بویی نبرده و راه را نفهمیده است. لذا پیغمبر (صلیالله علیه وآله وسلّم) درباره امت جاهلش آن روزها دعا میکرد: «اللهم اهد قومی انّهم لایعلمون»؛ خدایا قوم مرا هدایت فرما اینها نمی دانند؛ اما این که کسی خودش راه و رسم را فهمیده باشد و بعد عناد کند، نفاق کند، لجاجت کند، این خیلی مصیبت دارد، خیلی از خدا چوب میخورد. این یک بخش از سالکین هستند که این جور افراد نادر هستند که اینجوری پیش بیاید ولی هستند.
قسم دوم کسانی هستند که خودشان را به کرامات و مکاشفات مشغول میکنند. خب آقا ریاضتهای مشروع کشیده (چون غیر مشروعش که اصلا حرام است) ریاضتهای مشروع، بیداری شب، تعبدات یونسیه، اینها هر کدام برای خودش یک اثری دارد. بالاخره که فتح بابی شده برایش، یک تجردهایی برایش پیش آمده و در اثر آن تجردها حالت مکاشفه که در بیداری برایش دست میدهد و یک چیزهایی میبیند و ممکن است دعاهایش مستجاب بشود، خداوند به او عنایتی، کرامتی کند یا با یک موجوداتی در غیب در ارتباط باشد که آنها برایش کارهایی انجام میدهند، از این جور افراد هم داریم که این قسم دوم کسانی هستند که از این مسائل دست بردار نیستند، و این راه را برای خودشان هدف قرار میدهند و لذا چنین افرادی در حجاب مکاشفه و کرامت هستند.
اما قسم سوم کسانی هستند که زیر نظر و تربیت یک استاد راهشان را گرفته و میروند، حالا اگر در این دنیا قبل از مرگ فتح باب برایشان شد و به آن کمالات رسیدند که رسیدند، اگر هم نرسیدند مثل آن سربازی میمانند که رفته به جبهه (جهاد) یعنی رفته که خودش را بر دشمن پیروز کند، ولی به دست دشمن یا در راه انجام وظیفه کشته شده است، که همان آیه شریفه شاملش میشود: «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرک الموت وقع اجره علی الله وکان الله غفورا رحیما»؛ و کسی که از خانهاش به عنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او(ص) بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خدا است و خداوند آمرزنده و مهربان است. اگر این شخص در این دنیا به آن مقصد اعلی از کمالات روحی نرسد، در برزخ به او خواهند داد، آنجا هم جای تکامل هست.
خب این قسم سوم که اینها استاد دارند و عجله هم ندارند، خیلی شتابزدگی هم در این راه نمیکنند، میگویند هر مقدار از رزق و روزی برای ما مقدّر باشد، به ما میرسد و هر مقدار هم مقدّر نباشد، نمیرسد. اهل این که خیلی به خودشان فشار بیاورند یا خودشان را به یک ریاضتهای غیر مشروع بیندازند، یا ضررهایی به جانشان، به مالشان، به خانوادهشان وارد کنند و یا اجحاف حقوق دیگران کنند، نیستند.
بعضی میبینی در اثر سرعت و شتابزدگی که آقا من میخواهم راه صد ساله را یک شبه طی کنم! میآید چکار میکند؟! دست از زن و بچه و زندگی بر میدارد و میرود سر آن کوهی که مقام حضرت خضر (علی نبینا وآله و علیهمالسلام) است آنجا اعتکاف میکند! یا یک جاهایی در بیابان میرود! خب بعضیها در بیابانهای کاشان رفته بودند! آمده بودند برای ما تعریف میکردند، آنجا سر به بیابان زده بودند! حالا این آقا وظیفه شرعی اش این است که در خانه بالای سر زن و بچه اش باشد، مادر پیری دارد باید خدمتش را بکند، اگر پدر و مادر آمدند (از روی دلسوزی) نهی کردند او را از انجام یک فعل مستحب، و او هم در حضورشان با انجام آن فعل مستحب بخواهد موجب رنجش آنها بشود، این فعل مستحب که میشود حرام! این را که همهمان میدانیم. حالا مگر اینکه پدر و مادر نفهمند مستحب را و طوری انجام دهد که موجب رنجش آنها نشود. اینها احکام شرعی دارد. اینکه ما تاکید داریم شریعت قبل از طریقت است و طریقت قبل از حقیقت است، اینکه ما تاکید داریم که یک شخص باید یا مجتهد باشد یا مقلد حسابی باشد که احکامش را بدست آورده باشد و بداند که در این راه باید چکار کند، برای همین است. ولی اگر همینطور چشم بسته در این راه پیش برود، ممکن است یک اشتباهات شرعی بکند، محرمات را انجام بدهد. با فعل گناه که آدم نمیتواند پیش برود و در این راه ارتقا پیدا کند؛
این هم قسم سومی بود که راه صحیح همین راه قسم سوم است (که در توصیفات فوقالذکر اشاره شد).
برای تائید این مطالب که ما اینجا آوردیم یک حدیث معتبر (از امام محمدباقر علیهالسلام) است که در صفحه 266 از این کتاب (المطالب السلوکیه) آمده که: «القلوب أربعه، قلب فیه نفاق و ایمان، اذا أدرکه الموت و صاحبه علی نفاقثه هلک و ان أدرکه علی ایمانه نجی. و قلب منکوس و هو قلب المشرک. و قلب مطبوع و هو قلب المنافق و قلب أزهر أجرد و هو قلب المؤمن کهیئه السراج إن أعطاه الله شکر و ان ابتلاه صبر»؛ قلبها چهار قسمند: اول قلبی که هم نفاق و هم ایمان دارد. هنگامی که مرگ او را درمییابد اگر صاحب آن بر حالت نفاق باشد، هلاک میشود و اگر بر حالت ایمان باشد نجات مییابد. دوم قلبی که وارونه شده باشد و آن قلب انسان مشرک است. سوم قلبی که مهر نفاق خورده باشد و آن قلب انسان منافق است. چهارم قلبی که تابنده و خالی از غل و غش است و آن قلب انسان مؤمن است، مانند چراغ نورانی و میدرخشد. اگر خدا به او چیزی داد شکر گزارد و اگر او را به سختی انداخت صبر مینماید.(اصول کافى جلد 4 صفحه : 152)
این حدیث قلبهای مردم را به چهار قلب تقسیم میکند و شما از این میفهمید که همه مان یک قلب نداریم، یک دل نداریم، بلکه دلها منقسم به چهار قسم می شود، منافق یک جور دل دارد، مؤمن یک جور دل دارد، و آثار این دل بر شخص مترتب میشود، چون آثار عملی دارد آثار اجتماعی دارد.
حالت اول: یک قلب این است که دو پهلو است، هم شیطانی است، هم رحمانی. این شخص سر دو راهی قرار گرفته و ممکن است در وقت مُردن آن جنبههای رحمانی و ملکوتی در او غلبه پیدا کند و دستش را بگیرد و با ایمان از دنیا برود. در چنین حالتی اگر فرشتگان الهی او را در زمان احتضار و جان دادن کمک بدهند ممکن است اهل نجات باشد؛ ولی اگر به حال نفاق باشد و این حالت در او تثبیت شده و غلبه کرده باشد و ادامه پیدا کند، ممکن است خدای ناکرده در موقع جان دادن آنها به سراغش بیایند و این شخص هلاک شود و بیایمان از دنیا برود. پس این نشان میدهد که این قلب دو حالت دارد و چنین است که میگویند در نفس انسان هم قوای خیر هست و هم قوای شر و اینها با هم تضارب (و جنگ) دارند، یعنی ملائکه او را بهطرف «خیر» سوق میدهند و (ازسوی دیگر) شیاطین او را به طرف «شر» میکشانند. اگر شخص نتواند آن جنبههای نفاق را از خود تصفیه و ازاله کند، خب ممکن است گرفتار آن جهت (شر و نفاق) بشود و بیایمان از دنیا برود.
حالت دوم: یک قلبی هست منکوس هست، یعنی کلاً وارونه است، یعنی این قلب اصلا به سوی خدا باز نیست! این قلب آنهایی هست که اهل «شرک» هستند. حالا این مشرک را شما فقط معنی نکنید به آن کسی که بتپرست و گاو پرست و آفتابپرست و... است. «شرک خفی» به مراتب نفوذش و آثارش بدتر از «شرک جلی» است. شرک جلی دشمن خارجی است و شما میبینید معبود خارجی (یک مشرک) کیست و چیست!؛ ولی شرک باطنی را چه میشود کرد؟! بعضیها میبینی اصلا نمیآیند در مسئله «تزکیه نفس» و «تهذیب اخلاق» و به همان حالت عمومی (و عوامانه) خودشان میمانند. همان جور که با شرکها بار آمده، بار آمده است! و در عالم کثرت از کثرتهای غیر خدا استمداد می کند، از همه نیروها استمداد میکند به جز نیروی الهی؛ تسخیر جن میکند و از جن کمک میگیرد، آیا این مشرک نیست؟ کسی که خدا را بگذارد و برود سراغ جن و آن را در تسخیر خودش در بیاورد، مشرک نیست؟! بعضیها هستند که در علم جن کار میکنند یا در علم تسخیر ارواح؛ چرا گفتند که تعلیم و تعلمش حرام است؟! بهخاطر همینکه اینها موجب میشود که انسان ایمانش ضعیف بشود و مبتلا به شرک شود.
حالت سوم: قلبی که مهر نفاق خورده باشد و آن قلب انسان منافق است. در حالت اول فرد هم نفاق داشت، هم ایمان داشت، اما این سومی قلبی است که در طبیعت و مادیات و دنیا فرو رفته و این قلب آن منافقی است که توجه به خدا ندارد توجه به عالم غیب ندارد، هر چه میبیند همین ظاهر است خب این هم یکنوع قلب است.
حالت چهارم: حالا برویم سراغ قلبی که بهترین قلب است، دلی که بهترین دل است و آن دلی که من و شما دنبال آن دل هستیم که می خواهیم آن دل را پیدا کنیم. میفرمایند یک نوع قلب دیگری برای مردم و برای بندگان خدا هست و آن قلب جماعتی است که دلشان مثل چراغ، مثل آفتاب میدرخشد و روشن است و آن قلب مومن است که دیگر هیچ نفاقی، هیچ ذرهای از مراتب نفاق در درون آن نیست و دل را پاک کرده از تمام نفاقها و قلبش شده یک قلب مومن و این میدرخشد مثل یک چراغ که هم خودش نورانی است و هم به دیگران این نور را میبخشد.
شخص مؤمنی که صاحب این بینش است، صاحب این بصیرت است، صاحب این چراغ باطنی است، در کارهایش اینطور است که وقتی عطیههای الهی را میبیند، زود به زمین میافتد و خدا را سجده و شکر میکند و از خودش چیزی نمیبیند. وقتی مشکلی دارد، نمی رود شکایت از خدا را به دیگران بکند، شکایت از خدا را به خدا می کند. گاهی اوقات شده انسان بیتوجهی میکند و شکوه مشکلاتش را به در خانه افرادی که آنها اصلا اهل الله نیستند میبرد و میگوید. ولی یک وقت است که شما مشکلتان را میبرید پیش یک نفری که مؤمن است مثل شما و میخواهد مشکلتان را حل کند و در توان و قدرتش است؛ حضرت علی علیهالسلام در نهج البلاغه می فرماید: «مَن شکی حاجتهُ الی أخیه، فقد اشتکی الی الله» کسی که برود سراغ برادر ایمانی و نظرش هم خدا باشد و این دست را نبیند و دست خدا را ببیند، اگر هم میخواهد آن طرف کمکش کند، بگوید این مسبب الاسباب من را برده آنجا و چشم سبببین نباشد، بلکه باید چشم مسبببین باشد، یعنی مسبب را خدا ببیند؛ اینجا چون پیش مومن رفته که او هم همفکر با او است و همراه و هم عقیده او است، و سراغ مشرک نرفته، سراغ غیر بنده خدا نرفته، لذا او هم مثل این شخص عطیهها و کمکهای خودش را به این شخص، کمکهای خدا میبیند و میگوید من کارهای نیستم که به تو کمک بدهم، اگر هم چیزی دارم و میخواهم به شما کمک کنم این از سوی خداست که به من داده است؛ لذا مؤمن صبر دارد و شکوهاش را پیش (هر) کسی نمیبرد، تا وقتی که خداوند خودش راه حل برایش پیش بیاورد. حالا آورد که آورد، نیاورد چه بسا مصلحت او دراین باشد که باید با این مرض از دنیا برود، باید با این فقر از دنیا برود، باید با این مشکل از دنیا برود. خب شما دست و پا زدی برای رفع مرض، برای رفع مشکل، جد و جهد کردی و سراغ کافر و مشرک و سراغ حرام و فعل حرام و کسب حرام و اینها نرفتی، اما میبینی هر چه میکنی، این مشکل رفع نمیشود، اینجا دیگر باید بگویی که این خواسته خداست، من چه کنم. وقتی او صلاح من را در این میبیند دیگر من نباید اینطرف و آنطرف بروم.
بنابراین این نتیجه را میگیریم که یک وقت گرفتار شیاطین جن و انس نشویم، یک وقت گرفتار مسائلی که ما را در این راه سست کند، نشویم و بدانیم که سالکین راه خدا سه گروه هستند: یک گروه که میآیند در این راه، ولی نمی مانند. یک گروه هم آنهایی هستند که آمدهاند و دلشان را خوش کردهاند به کرامتها، خوابهای خوب، مکاشفات و امثالهم.
اما یک گروه هم اصلا اعتنا به اینها ندارند؛ مکاشفه ببینند یا نبینند؛ خواب خوب ببینند یا نبینند؛ کرامت ببینند یا نبینند؛ اعتنا نمیکنند. چنین فردی میگوید من دارم راهم را میروم. حالا ممکن است از ناحیه خدا یک لطفی به او بشود، یک چیزی هم ببینند، یک کرامتی شود و یک جا هم دعایش مستجاب شود، یک جا هم یک برنامه ای از غیب به او اشاره شود، لطفی بشود، ولی او روی این تکیه نمیکند، توجه نمیکند، راهش را میگیرد و میرود؛ نمیآید این را با آب و تاب برای رفیقش تعریف کند. در دلش این را چیز بزرگی نمیبیند، یا خدای نکرده از روی غرور بخواهد این کار را بکند. البته ما نمیتوانیم روی افراد قضاوت کنیم، ما باید حسن ظن به خدا و ائمه (علیهمالسلام) و مومنین داشته باشیم. نیات اشخاص را خود اشخاص میدانند، ما باید (با حسن ظن) بگوییم اینها بندگان خوب خدا هستند، خدا بنده خوبش را در (بین) بندگان مخفی میکند. ما نمیتوانیم قضاوت کنیم که به فرض اگر یک نفر هم چیزی گفت، بگوییم این آقا دارد از روی غرور میگوید و این یک منظور دارد؛ مگر این که در اثر معاشرت بتوانیم بشناسیم که این شخص منظورش چه بوده است. ممکن است شخصی هم باشد که خدا به او این عنایت را کرده باشد که چهرهشناس باشد، قلب شناس باشد و نیت شناس باشد؛ یعنی این که تا دهان آن شخص باز میشود به حرف، بتواند بگوید این منظورش از این حرف چیست، (این شخص ) اگر هم میخواهد نصیحت کند، باید تنها به خود فرد بگوید، نه اینکه آبرویش را جلوی این و آن ببرد.
از خداوند می خواهیم که به همه ما کمک فرماید.
[1]. بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی در تاریخ 1389/01/27