فرموده‌های استاد بزرگوارم 6

  

بسم الله الرحمن الرحیم

وبه نستعین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

 

بند 22- صفحه 180 از کتاب شریف المطالب السلوکیه

شرح درس: فرموده‌های استاد بزرگوارم

توسط استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی سلمه‌الله

 

آخرین بند از فرمایشات استاد سید هاشم حداد رضوان الله تعالی علیه- بند‌ (ل) «التوحیدُ هو الحق، و الیه‌ الملجاءُ لأهله، و به النجاة، و هو قطبُ العارفین فمن کان ذا بصر جاوز ابوابهُ، فعاینَ سُلطانَهُ، و غَیّبَهُ به عنهُ، فعَظّمَ شأنه»؛ ترجمه: «فقط توحید است که حق است و همان پناهگاه اهل توحید است و راه نجات فقط منحصر در توحید است. توحید محور عارفان خدا است و کسی که دارای بصیرت باشد، از درهای توحید عبور می‌کند و سلطنت او را به وضوح می‌بیند و با این مشاهده توحیدی، دیگر خود را نمی‌بیند؛ پس در این حالت است که شأن و مقام او را بزرگ می شمارد»؛

قبل از این که بپردازیم به شرح و توضیح این عبارت مختصر و فشرده، در پاورقی گفته‌ایم که ما این کلمات حضرت استاد را از کتاب روح مجرد آورده‌ایم. ما آن چه که از حضرت استاد می دیدیم همین مسأله مهم توحید بود و استادشان مرحوم میرزا علی آقای قاضی(رض) درباره استاد ما آسید هاشم(رض) فرموده بودند: ایشان در مسأله «توحید» بسیار متعصب و متعهد و ملتزم است به نحوی که به اندازه یک مو از توحید پایین نمی‌آید و تشبیه کرده بودند به تعصبی که بعضی از اهل سنت در سنی گری خود دارند. می‌فرمودند تعصب ایشان (مرحوم حداد) از تعصب اهل تسنن در سنی‌گری خود بیشتر است. و حقاً هم باید همینطور باشد، چون غایت و هدف از سیرو سلوک و اهل سلوک، رسیدن به توحید است. اگر بنا باشد که ما در مساله توحید کم بیاوریم و بخواهیم در این منزل مهم که آخرین منزل سیر یک سالک است،کوتاه بیاییم و اهمیت ندهیم، خوب کاری نکرده‌ایم!

چون انسان در هر راهی، هر کسبی، هر کاری نگاه می‌کند به آن غایت و نهایت و هدف آن کار. هیچ عاقلی کاری را شروع نمی‌کند، مگر این که ببیند غایت آن کجاست و برای چه هست و فایده این کار چیست؟ بنابراین سالک وقتی وارد «سیروسلوک» می‌شود و «استاد» می‌گیرد و «ذکر» می‌گوید و آداب سالک را انجام می‌دهد، مراقبه می‌کند، محاسبه می‌کند و... همه این‌ها برای یک موضوع و (آن توحید) است. اصلا می‌توان گفت هدف همه انبیاء و همه صلحا و همه اولیاء و همه ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، همه عبادت‌ها و همه ادیان و همه کتاب‌های آسمانی، همه و همه آمده‌اند که چه کار کنند و چه بگویند؟! همه آمده‌اند برای این کلمه «لااله الا الله» و این که بگویند «قولو لااله الا الله تفلحوا». همه برای توحید آمده‌اند تا ما را موّحدکنند و به طرف خدا بکشانند، تا از دنیاپرستی و هواپرستی و خطاها و گناهان دست برداریم.

بنابراین اگر می گوییم «توحید» در همه موضوعات و مسائل، یک مساله حق است و تنها موضوعی است که باید به آن توجه کرد، به خاطر اهمیت آن است، لذا فرموده‌اند که «التوحیدُ هو الحق»؛ در مقابل توحید، شرک است. حالا می‌خواهد این «شرک خفی» باشد یا «شرک جلی». خیلی آشکار باشد - مثل آن هایی که بتی را می پرستند، گاوی را می پرستند، خورشیدی را می پرستند- یا شرک مخفی و پنهان باشد که می‌گویند فقط خود صاحب آن شرک می‌فهمد که این عبادتی که می‌کند منظورش چیست و کیست؟! حالا البته این را هم من عرض کنم که تا آن «توحید خالص» پیش نیاید، ما در شرک هستیم. تعارف نداریم، ما مشرک هستیم! خیال نکنید که ما واقعا موحدیم. آن زمان کسی موحد می‌شود که توحید علمی‌اش، «توحید عینی» بشود و الّا فرض کن ما مثل ابوعلی سینا در اثبات خدا استدلال کنیم و دلائل فلسفی و عقلانی بیاوریم، اما خدا را در خودمان پیدا نکنیم. این به چه درد می‌خورد؟! بنابراین «توحید» باید در وجود بنده خدا تجلی کند، عینیت پیدا کند و به مقام «شهود» برسد، لذا ایشان روی توحید خیلی تکیه می‌کند و می‌فرماید فقط توحید است که حق است و بقیه هر چه باشد باطل است.

«و الیه‌ الملجاءُ لأهله»؛ یعنی اگر شما مثلا بخواهید به قدرت پیغمبر خدا(ص) هم (به طور مستقل) در برابر قدرت خدا نگاه کنید، باز هم این شرک است. پس توحید یک مسأله حقی است که باید به حقانیت آن توجه کرد و توحید است که ملجاء و پناهگاه موحدین است. یک موّحد در این دنیا غیر توحید چه می‌خواهد؟! بنابراین هر وقت یک بنده خدا بخواهد توجه کند به یک امری، باید آن امر توحیدی باشد و اگر بخواهد خدا را با غیر خدا تشریک کند، این می‌شود مشرک. «و به النجاة»؛ و «توحید» است که وسیله نجات یک انسان قرار می‌گیرد. لذا انسان باید سعی کند در همین دنیا و قبل از مردن به توحید برسد و چنانچه نرسید هم اگر با نیت باشد، انشاءالله آن جا به تکامل خواهد رسید. اما اگر بخواهد از توحید صرف نظر کند، این‌جا حتما به ضلالت و گمراهی کشیده می‌شود. راه نجات راه توحید است، چون توحید چراغی است که در دل روشن می‌شود و وقتی -در این دل که این همه حجاب و ظلمت هست- این چراغ روشن شد، دیگر همه آن‌ها (ظلمت‌ها و حجاب‌ها) با این چراغ از بین می رود، زیرا چراغ توحید آن‌قدر نور دارد، آن‌قدر تابش دارد، که هیچ چیزی نمی تواند در مقابل این توحید وجود و هویتی داشته باشد. یک بنده خدایی که تمام وجودش ذوب در آن هدف و توحید شود دیگر چه برایش می‌ماند؟!

«وهو قطبُ العارفین»؛ از شئونات توحید یکی این است که می‌فرمایند آن محور برای اهل معرفت قرار می‌گیرد. یعنی محور یک عارف، مسأله توحید است. هر کجا برود، هر حرفی بزند، هر کاری بکند، باز هم باید برگردد به اصل مسأله، که توحید است. بعد می فرماید: «فمن کان ذا بصر جاوز ابوابهُ»؛ اگر کسی اهل بصیرت باشد، با همان بینش و بصیرتی که در دلش پیدا شده، کم کم قدم جلو می گذارد و قلعه توحید را فتح میکند. یعنی منازل و راه ها و ابواب توحید را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد تا به آن سرمنزل برسد. هیچ وقفه‌ای در راه ندارد. اگر پشت کار داشته باشد هیچ وقفه‌ای ندارد. «فعاینَ سُلطانَهُ»؛ خاصیت توحید این است که وقتی شخص به مقام توحید برسد، آن وقت است که سلطان معرفت و سلطان توحید در او پیدا می‌شود. یعنی دیگر همه اشیاء و همه جهان، خودش و غیر خودش، همه چیز را زیر ذره‌بین توحید می‌بیند و آن توحید بر همه احوال و حالات و افعالش حاکم است. «و غَیّبَهُ به عنهُ»؛ بوسیله همین توحید است که از خودش غایب می شود! یعنی چه از خودش غایب می شود؟! یعنی خودش را نمی‌بیند دیگر. فقط او را می‌بیند. تو کارهایش، تو جهان و تو اشیاء فقط او را می‌بیند. بی‌دلیل نیست که در دعا آمده است: «اللَهُمَّ أَرِنِی‌ الاشْیَآءَ کَمَا هِیَ»[1] خدایا اشیاء و جهان را یک جوری به من نشان بده که «کماهی» همان طور که هست ببینم. ما درباره جهان و درباره اشیاء اشتباه می‌کنیم! ما خدا را یک شیء می دانیم، اشیاء را هم شیء می‌دانیم. خوب نمیشود! (در واقع) موجودیت اشیاء بستگی به «او» دارد و از خود هیچ چیزی و استقلالی ندارد جز او.

لذا عارف بوسیله توحید از خودش غیبوبیت پیدا می‌کند. دیدید کسانی را که گاهی یک ماه، دو ماه، شش ماه به اغما می روند؟!  آن شخص در حالی قرار دارد که دیگر نمی‌فهمد کیست و کجاست! حرف می‌زنی هیچ نمی‌فهمد! حالا یکی هم اینطوری شود که بیاید آن قدر غرق خدا شود به نحوی که دیگر خودش را نبیند. وقتی کسی به «مقام شهود» می‌رسد، دیگر خودش را نمی‌بیند. خوب حالا بعد از این خصوصیات که برای توحید تعریف کردیم، آخرش می‌فرماید «فعَظّمَ شأنه»؛ وقتی یک موحد به حقیقت توحید دست پیدا کند، آن وقت تازه می‌فهمد که شأن توحید چیست! قبل از این هیچ حالی‌اش نیست! ولی وقتی به توحید برسد، آن جا دیگر تعظیم می‌کند و برای توحید سر تعظیم فرود می‌آورد. می فهمد که هیچ چیزی کارگر نیست جز توحید. به هیچ چیزی غیر توحید فکر نمی‌کند و توجهش همه صرف توحید می‌شود و مقام توحید را خیلی عظیم و بزرگ می‌شمارد. «فعَظّمَ شأنه» چرا؟ چون به خاصیت توحید رسیده و دست پیدا کرده است. لذا همه عرفا و همه اساتید سعی‌شان بر این است که وقتی یک کسی می‌آید سراغشان، دستش را بگیرند و به توحید برسانند. وقتی رسید به توحید دیگر او را رها می‌کنند، چون آن جا دیگر او می فهمد که باید چه کار کند.

خدایا به حق محمد و آل محمد (علیهم‌السلام) قَسَمت می‌دهیم که ما را از این نعمت عظمای توحید محروم نفرما؛ خدایا ما را موّحد حقیقی قرار بده؛ خدایا محبّت دنیا و اهل دنیا از دل ما بیرون کن؛ محبت خودت و اولیاء خودت را در دل ما جانشین کن؛ فرج ولی‌ات امام زمان (عج) تعجیل بفرما

برای سلامتی امام زمان(عج) و تعجیل در ظهور آن حضرت صلوات

 

 alt

---------------------------------------------------

[1] تفسیر کبیر فخر رازى، ج 6، ص 26