توحید خواص

بسم الله الرحمن الرحیم  

فصل دوم کتاب المطالب السلوکیه صفحه 167

شرح درس : توحید خواص

توسط استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی ( مدظله العالی)

 

عارف بزرگوار شیخ عبدالله انصاری(ره) صاحب کتاب منازل السائرین می‌فرماید: «توحیدی که با حقائق اثبات می‌شود، توحید خواص است و این همان در نظر نگرفتن اسباب ظاهری است»؛ توحید عوام و عامه طوری قلم زده شده که چشمشان به همین اسباب ظاهر است، ولی آن‌هایی که با حقیقت دل پیش می روند و توحید خداوندی را در دل می بینند و به مرتبه توحید افعالی رسیده اند، نظرشون به این اسباب نیست. بالاخره ما می‌بینیم که وضعیت این دنیا طوری است که اسباب و مسببات در کار است. هر معلولی یک علتی دارد، اما آن کسی که موحد حقیقی است هم و غمش به علت‌العلل و مبداء و موثر اول است؛ لذا در پاورقی(کتاب المطالب السلوکیه، ص167) گفتیم که موحد حقیقی کسی است که: شهود می‌کند که در این عالم موثری جز "الله" نیست؛ یعنی به حقیقت توحید افعالی رسیده و دست مسبب را خالی از اسباب می‌بیند. یعنی وقتی به این امور مادی نگاه می‌کند، به جای این که به «سبب» نگاه کند به «مسبب» توجه می‌کند، چون این‌ها همه جلوه او هستند؛ لذا چشمش به این اسباب نیست و به مافوق آن است و اسباب او را مشغول نمی‌کند.

موحد کسی است که فعل خدا را در تغییرات این عالم مشاهده می‌کند و دست او را می‌بیند و از تاثیر اسباب آن‌طور که مردم عادی فکر می‌کنند بیرون آمده است و اعتقاد توحیدی‌اش به مراتب بیشتر است؛ حال برای این که این مطلب خوب جا افتاده و روشن شود، مرحوم خواجه گفته: «وهو اسقاط الاسباب الظاهره و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد»؛ سالک موحد به مرتبه‌ای می‌رسد که دیگر در گفتگوی عقلانی گیر نمی‌کند و تعلقش از این ظواهر و شواهد و مشهودات و محسوسات بیرون می‌آید. دنبال این نیست که خدا را از شاهد بفهمد، چرا؟ چون (مثل این است) که ما بیاییم بین خورشید و آثاری که از خورشید گرفته می‌شود، ببینیم که کدام قدرت و روشنایی‌اش بیشتر است؟! خوب مسلما خورشید بیشتر است. لذا وقتی کسی به خورشید رسید، آن‌گاه چشمش به چیزای دیگر نیست.

اگر کسی بخواهد از براهین و استدلالات عقلی خدا را بفهمد، در جنبه علمی و عقلی و دانشی گیر کرده و از عینیت توحیدی بیرون می‌آید. لذا مثل مشهوری است که «پای استدلالیان چوبین بود» و این راه «مشائیون» است؛ چون آن‌ها دنبال کتاب بودند و این که فقط کتاب زیر بغل بزنند و از این مدرسه به آن مدرسه و از این کتاب به آن کتاب دنبال دلایل عقلی و عقلانی و این مسائل باشند؛ اما راهی که «اشراقیون» دارند این است که از اشراق و نورهای باطن و دل بهره می‌گیرند و با یقین باطنی قدم جلو می گذارند و پیش می‌روند. مشخص است که کسی که این چنین پیش می‌رود با راه آن‌‌ها(مشائیون) فرق می‌کند. این با دل و جان پیش می‌رود، در حالی که آن می خواهد با کتاب پیش برود. دل‌کجا؟ کتاب کجا؟!

«و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد، وهو أن لاتشهد فی‌الوجود دلیلا، ولا فی التوکّل سببا، ولاللنجاة وسیلة»؛ دل بریدن از ظواهر استدلالی در وجود خدا، یعنی برای وجود خدا دلیلی از ظاهر نخواهی و در توکل دنبال سبب نگردی و برای نجات در جستجوی وسیله ای نباشی؛ چه دلیلی روشن تر از خودش؟ و برای تکیه‌گاه و توکل بر او چه یقینی بالاتر از خودش؟ و برای این که انسان نجات پیدا کند از همه انواع شرک جلی و خفی چه وسیله ای بالاتر از خودش؟ وقتی شما چنگ بزنی به آن بالابالاها! دیگر این پایین‌ها برات مطرح نیست! لذا در دعای عرفه امام حسین علیه‌السلام خیلی روشن به این مطلب اشاره کردند که «ماذا وجد من فقدک و ما الذّی فقد من وجدک»، چه دارد آن که تو را ندارد، و چه ندارد آن که تو را دارد؟ وقتی دست تو به صد برسد، همه اعداد زیر صد هم دست توست! بنابراین موحد حقیقی که به حقیقت رسیده، دنبال این نیست که از اثرها به موثر برسد،‌ اثرها را در مقابل آن قدرت ضعیف می‌بیند و فقط توجه تام به موثر حقیقی دارد. از بالا پایین را می بیند، نه از پایین به بالا.

«فتکون مشاهدا سبق الحقّ بحکمه و علمه» اگر این راه را انسان بپیماید، یعنی راه توحید حقیقی، راه نگاه کردن از بالا به پایین و قلب را متعلق به او کند و به این طریق پیش برود، آن‌گاه خداوند را به واسطه حکمت، به واسطه علم، دانش و از آثار و اسباب ظاهری و...جلوتر می‌بیند؛ یعنی نگاه که می‌کند، اول «او» را می‌بیند، بعد دیگران را؛ همان‌طور که امام صادق علیه‌السلام فرمودند «مَا رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ»[1]من‌ چیزی‌ را ندیدم‌ مگر آن‌که‌ قبل‌ از آن، و با آن و بعد از آن‌ خدا را دیدم‌؛ انسان اگر یک چنین توحیدی داشته باشد چقدر خوب است؟! «و وضعه الأشیاء مواضعها، و تعلیقه ایّاها بأحایینها» این که انسان بتواند خداوند را در این که هر چیزی از این جهان را در همان موضع اصلی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورد، ببیند؛‌ همانطور که در دعا می‌خوانیم: «اللَهُمَّ أَرِنِی‌ الاشْیَآءَ کَمَا هِیَ»[2]خداوندا اشیاء را آن طور که هست به من بنمایان؛

چطور واقعیت اشیاء را آن طور که هست ببینیم؟ یعنی این‌ها را جلوه او ببینیم، خوب حقیقت هم همین است که اگر او نبود، هیچ چیز نبود، آن وقت حیف نیست کسی خودش رو سرگرم غیر او کند؛ پس موحد این طور با اشیاء برخورد می‌کند که خدا را در این که هر چیزی از این جهان را در موضع اصلی و واقعی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورده و در رسم خودش پنهان داشته است می‌بیند. اشیاء، جهان و عالم را این گونه می بیند؛ دیگر هیچ جای سوال برایش نمی‌ماند که چرا (فلان چیز) این طور یا آن طور است؟! چرا چرا نمی‌کند. وقتی هر چیزی فعل «او» باشد، دیگر چرا ندارد؛ لذا در قرآن می خوانیم: «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ»[3]از خدا سوال نمی‌شود که تو چه کردی، بلکه این خدا است که از ما سوال می‌کند و ما را تحت بازخواست قرار می‌دهد؛ اگر به این صورت پیش رفتیم آن وقت این حالت پیش می‌آید که: «تُحقّقُ معرفة العِلَل»، به جایی می‌رسد که حقیقت علت‌ها و حقیقت اسباب ظاهری که مردم آن را به این ظاهر می‌پندارند، آن حقیقت برای سالک روشن و معلوم می‌شود که دست، دست کسی دیگر است و این مبداء آن‌قدر در دلش قوت پیدا می‌کند که اصلا نمی‌تواند چیز دیگه‌ای مورد توجهش قرار بگیرد. ما می‌توانیم شی‌ءیی را که معلول است بپرسیم علتش چیست، اما «او» که معلول علت نیست و لذا این سفسطه است که ما سوال کنیم که علتش چیست!

«و تُحقّقُ معرفة العِلَل، و تسلُک سبیل اسقاط الحدث، و اثبات القِدَم» بر تو معلوم خواهد شد که حوادث و تغییرات این عالم، ‌تنها و تنها مستند به اوست و دیگر اینجا «حدث» از نظر شما ساقط می شود. موحد کامل به این حادث‌ها و حوادث و تغییرات اصلا توجه نداره، چون کسی که با «قدیم» انس گرفت (چون یکی از اسماء الهی یاقدیم است) می‌فهمد قدیمی جز او نیست و غیر او هر چه باشد "حادث" است؛ این قاعده را در علم منطق هم می‌خوانیم که «العالم متغیّر و کلّ متغیّر حادث فالعالم حادث» نگاه می‌کند به این جهان و تغییر می‌بیند و هر تغییری دستی دارد که او را احداث کرده، پس این عالم باید حادث باشد؛ بنابراین آیا شایسته است که کسی بیاید به این عالم حادث شده توجه کند و از آن «قدیمی» که این عالم حادث را ایجاد کرده غافل شود؟ سالک موحد این طور نیست، او کل حدث‌ها را از دید باطن خود ساقط می‌کند و تعلق قلب فقط به «او» است و همیشه «اثبات قِدَم» می‌کند، یعنی همیشه با قدیم و قدم سروکار دارد،‌ نه با حوادث و چیزهایی که قابل تغییر و زوال و فنا است. دل‌خوش نمی‌کند به این‌ها، چون می‌داند این‌ها رفتنی است؛ دست خداوند قدیم را در ماسوی الله به نحو حقیقی و عینی و با دید توحید افعالی اثبات می‌کند و لذا جز حکم سابق ازلی «او» در جریان احوال تو با حق، فاعل و موثری نیست. در پاورقی کتاب (المطالب السلوکیه، ص169) گفتیم: مولف می‌گوید این حال توحیدی از فنای تام یک عاشق در محبوب به دست می آید و کلمه ای را که خواجه (در منازل السائرین) اثبات القدم گفته است، این همان «توحید خاص الخاص» است، و این مرتبه‌ی دوم از مراتب توحید است که راه پیدا می‌کند به مرتبه سوم که آن جا فقط «جذبه»‌ها است که کار می کند.

حالا این مجملی بود از بیان توحید خواص و این که، این مقدار هم که گفته شد برای این است که بدانیم ما بالاخره چنین مراتبی را در پیش داریم، دأب ما در این کتاب یا صحبت‌ها این است که گاهی اوقات آن مراتب بالاتر را عنوان می‌کنیم برای این که سالک بداند چنین مراتبی در آینده خودش هست؛ البته بدیهی است که در حال حاضر ممکن است نتواند این مسائل را حل و فصل و تحلیل درست کند،‌ ولی باید بداند که چنین مراتبی در آینده برای او پیش می‌آید و در توحید هرچقدر جلو برود، مرتبه‌های بیشتری برای سالک پیش می‌آید؛ لذا می گویند آخرین منزل، "منزل توحید" است. ما زمانی تدریس کتاب منازل السائرین را دوره‌اش را تمام کردیم، آن‌جا خواجه (عبدالله انصاری) می‌گوید اول مرتبه "یقظة" (بیداری) است و بعد از صد منزل، می‌گوید آخرش «توحید» است و بعد در آن کتاب، توحید را تقسیم بندی می کند: «توحید مبتدئین، توحید متوسطین، توحید منتهین».

اگر بخواهیم برای (این نوع) توحید، مثالی زنده بزنیم: سید الموحدین آقا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام هستند؛ کسی را سراغ نداریم که با این همه مصیبت‌ها، با این همه مشکلاتی که برای حضرت(ع) پیش آمد، همه را از دید خدا می‌دید. ایشان در اوج مصیبتی چون مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام می‌فرماید: «هوّن بی، ما نزل بی انّه بعین الله»[4]مصیبت این شیرخواره برای من آسان آمده، چرا که این در پیش چشم خدا است، او دارد می بیند مسائل را و اگر می خواست جور دیگر قرار می‌داد. تمام حرکات حضرت(ع) از اول خروج مدینه و مکه و آمدن به کربلا و قضیه اسارت و همه و همه را در تاریخ و مقتل سیر کنید، همه توحید را می بینید در کلماتشان، در خطبه حضرت زینب سلام الله علیها و... همه جا می بینید؛ در آن ساعتی که حضرت افتاد در گودال قتلگاه و آن جمله معروف «الهی رضاً برضاک لا معبود سواک» را فرمودند.

الهی در رهت از جان گذشتم هم از اکبر هم از اصغر گذشتم

شدم راضی که اکبر کشته گردد سرش در خاک و خون آغشته گردد

 alt

 


[1]. لقاء الله، خطی- ص 7

[2]. تفسیر کبیر فخر رازى، ج 6، ص 26

[3]. سوره انبیاء، آیه 23

[4]. اللهوف، ص50