بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین، بارئ الخلائق أجمعین، باعث الأنبیاء و المرسلین و صلّی الله علی نبیِّه و خاتم رُسُلِه ابالقاسِم محّمد
بند سی و هشتم- فصل اول- کتاب شریف المطالب السلوکیه[1]
شرح درس:اخطار المکاشفات:خطرهای مکاشفات
توسط:استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانیسلمه الله
Â
«ان للمکاشفات أخطارا وآفات لابد للسالک أن یحیط بها علما لکی یتخلص من مطالبه نفسه لها و قد أشرنا هنا لبعضها:
شرح درس:
مطالب فوق، اصل متن مطلب سی و هشتم است که مواردی را از خطرهای مکاشفاتی که بعضیها خیلی به آن می نازند و آنهایی هم که ندارند، دنبال چنین مکاشفاتی هستند، بیان کردیم. گفتیم که برای مکاشفهها، خطرهای فراوانی هست، آفت های فراوانی هست و شخص سالک باید توجه کند که این آفت ها چگونه است. باید آگاه شود تا اینکه یک وقت مبتلا به چنین آفتها نشود و بتواند خودش را از گیر آنها بیرون بیاورد.
بعضی از خطرها را که حدود 10 مورد است ما شمردیم ، اما بیش از این است. حالا آنهایی که ما در این کتاب المطالب السلوکیه آوردیم، برای این است که دوستان متوجه شوند. چون ما در دوستانمان اهل مکاشفه داریم، یکی دو نفر هم نیست، ما چند نفر داریم که در این عوالم سیر میکنند و البته این هم یک مسئله طبیعی است، چون وقتی انسان وارد این گود سیر و سلوکÂÂÂ شد و با مقتضیات نفس اماره اش مخالفت کرد، قهرا در این مخالفتها و ریاضتها و تعبدها و توجهها و توسلها، یک انواری را میبیند، یک صداهایی را می شنود، یک قضایا یا ÂÂÂ واقعههایی اتفاق میافتد و رخ میدهد و اینجاست که می گویند دستگیری استاد در این گونه مَضالِّ قدم است که باید وجود داشته باشد و استاد باید بالاسر این سالک باشد که یک وقتی مغرور به این مکاشفات نشود.
حتی اگر این کشف ها؛ کشف های یقینی ، کشف های نورانی ، کشف های صحیح هم باشد. اگر بنا باشد این کرامت های الهی او را مشغول کند، به طوری که همیشه دوست داشته باشد از این جنس مکاشفه ها و داستان ها و خواب ها و کرامت ها ببیند ، این شخص گرفتار همین مسائل می شود، دیگر نمی رود بالاتر از اینها. لذا برای اینکه گرفتار به این مسائل نشود، اینجا استاد هست که او را راهنمایی می کند. اما خیلی ها بودند که استاد نداشتند؛ خدا میداند که اینها سرشان بند شده به همین مکاشفه ها و کرامت ها، خب اینها هم که غرورآور بوده و قسمتی هم شیطانی و نفسانی بوده و کسی هم نبوده که این را درست ارشاد کند و این به یک ادعاهایی در نفسش مبتلا شده است.
در اثر این کرامت ها و این مکاشفه ها ، خودش را بزرگ دیده که بله ! ما دیگر کارمان تمام شده! ما دیگر به حد اعلای از سیر و سلوک رسیدیم! به خودش اجازه میدهد که به او مراجعه کنند و شاگردانی و گروهی بیایند آنجا و از او استفاده کنند، همه اینها را هم از آن الهاماتی که خودش برای خودش درست کرده می گیرد. آنوقت می نشیند و مراجعه می کنند به او و دستور می دهد و ذکر می دهد و از این برنامه ها؛ درحالی که کوری عصاکش کوری دیگر شده است! خودش هنوز از این مسائل نجات نیافته، خودش نیاز دارد به یک نفر بالای سر، حالا میخواهد یک افرادی هم هدایت و ارشاد کند.
خب همین ها موجب ادعا های کذب و ادعا های شیطانی و نفسانی او می شود که این ادعا ها هم روز به روز زیاد میشود. گاهی اوقات می گوید بله! از امام زمان(عج) به من ماموریتهایی داده میشود!، گاهی اوقات می گوید از غیب ملائکه که موکل من هستند، ملائکه را می بینم ، ملائکه با من حرف میزنند یا جنی های شیعه با من هستند، و از این دست ادعاها! خب اینها تخیلات خودش است، چون تخیل خیلی کار می کند برای انسان، اگر قوه خیال راهش باز بشود، این خیلی از چیز های کوچک و بزرگ کوه درست می کند برای خودش.حتی از یک چیزهایی برای خودش تصوراتی درست می کند.
مثلا یک کسی که خیلی غور کرده بود در اینکه باید امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ببیند و همیشه در دعا و توسلات و جمکران و اینجا و آنجا بود (این را پسر آقای حداد که در مشهد هستند برای ما نقل کرد)؛ میگوید که ما در صحن امام رضا (علیهالسلام) بودیم، یک زن و مردی که خیلی دنبال امام زمان(عج) میگشتند، ما هم که خوب یک دشداشه سفید عربی پوشیده بودیم، مثل عربها و یک عبا هم روی دوشمان و یک شال سبزی هم دور سرمان، رفته بودیم زیارت حرم امام رضا(ع) و بعد از آنجا رفتیم سر خاک علامه تهرانی(ره) یک فاتحه ای خواندیم و گقتیم می رویم خانهمان، صبح زود هم بود، میگفت آقای کمیلی اینها دست از ما بر نداشتند و گفتند تو امام زمانی! ما همانی را که دنبالش می گشتیم پیدا کردیم! میگفت آنقدر آمدند آمدند، هرچه گفتم (گوش نکردند)، تا دیگر به در خانه رسیدم، در خانه را رویشان بستم و رفتم داخل.
خب چکار کنیم ما با اینجور افراد؟! خصوصا اگر اینها یک چیزی هم با گوششان بشنوند! خصوصا اگر این جور افراد یک چیزی هم با چشمشان ببینند! یک نداهایی از غیب بیاید! نمیدانم این قضیه را گفتم؟ اسم نمی برم، یکی از منسوبین ما که خیلی هم من نصیحتش کردم، دست بر نداشت. این آقا اسیر زندانی صدام بود در عراق؛ از مبارزین بود و صدام او را انداخت به زندان. در زندان یک حالی پیدا کرد، یک خرده هم این حال را از همین عبادت زیاد و استاد نداشتن، عبادت زیاد و نماز شب و بیداری و ... پیدا کرده بود و یک چیزهایی به ذهنش می آید، یک چیزهایی میشنود.
مگر هر چیزی که انسان شنید دیگر این از طرف خداست؟ شما از کجا می دانی عزیز من؟ چرا داوری می کنی؟ چرا میگویی که آمدند در گوشم گفتند اینجور باید بکنی؟! خیلی خوب اولش می آید میگوید برو فلان کار خیر را بکن، فلان کار را نکن، باید این کار را کنی، باید این کار را نکنی...تا وقتی که غالب بشود بر شما؛ آنوقت بعد از اینکه غالب شد حرفهایش را میزند با شما. آنوقت غیر شرعی ها را می آورد!ÂÂÂ از اول که غیر شرعی نمی گوید، از اول روی شرع با شما حرف می زند. بعد که یک مدتی شما را در قبضه خودش آورد، آنوقت می آید روی شما تسلط پیدا می کند و بعد دیگر شما اسیرش میشوی و باید هر چیز که میگوید انجام دهی و اگر نکنی هیچ! گرفتاری؛ ÂÂÂ ولی ما کاری می کنیم با شاگردانمان و با دوستانمان که نگذاریم آنها گرفتار شوند. استاد کارش این است. نمیگذارد این برود در راه کج و این طرف و آن طرف. نمی گذارد برود، حفظش میکند و نگهش می دارد. این کار استاد است دیگر.
با یکی از این برادران رفته بودیم بیمارستان طالقانی همین دو سه روز پیش، برای عیادت اخوی زادهمان که عمل جراحی داشتند. بعد آمدیم بیرون با یک آقایی بر خورد کردیم که به خدای لاشریک له ایشان مرتب اشک می ریخت، میگفت زنم را از من جدا کردند. پرسیدیم که موضوع چه بوده؟ میگفت اینقدر اهل عبادت و اهل نماز بود، قرآن باز می کرد و از روی آیه قرآن موکل داشت، آیه به آیه، هر کسی هم که میآمد پیشش، حرف هایش صد در صد درست در می آمد. پیش گویی می کرد و این که باید چه کار کنیم، باید چه کار نکنیم.(بنده عرض کردم که این اول که می آید با راه صحیح می آید، نمی آید که اول غیرشرعی بخواهد)؛ به هر حال گفت که این خانم اینها را انجام میداد و ما هم دیدیم که حرف هایش درست دارد می آید و همه چیز هایش درست است و از روی قرآن میگوید و خودش هم کلاس علمیاش بالا بود، نمی دانم گفت لیسانس دارد، فوق لیسانس دارد، می گفت که خیلی وارد بود، و همچنین به علوم قرآنی وارد بود. تا این که یک روز آمد و گفت که به من میگویند که تو باید عقد دائمت را عوض کنی و تبدیل کنی به عقد موقت! و تا پنج سال باید در عقد موقت این آقا باشی!؛ حالا این زوج دائم است برای او، عقد دائم خوانده است، بچه دارد از او؛ گفت به او گفته اند باید از عقد دائم بیاید به عقد موقت و پنج سال هم با او باشی ، بعد به تو می گوییم چکار کن. میگفت پنج سالش گذشت و پیش من بود تا سر پنچ سال که شد، حالا به او گفته اند این شوهر بر تو حرام است و باید جدا بشوی از او! می گفت حالا خانم رفته پیش پدر و مادرش و بچه ها را هم انداخته است گردن ما و مثل باران گریه می کرد.
خب این درست است شما را به خدا؟ اصلا رفتن آن افراد پیش این خانم درست بوده؟ اصلا این حرفها که خانم گفته درست بوده؟ اگر این خانم یک استاد داشت آیا اینجور میشد؟ اینجا شما باید ارزش استاد را بفهمید. عینا مثل یک مریضی که مریض است و نمی رود پیش یک دکتر. می گویند بیا برو دکتر معالجه کن خوب بشوی، نمی رود. یا یک مریضی که پرهیز نکرده، در اثر پرهیز نکردن مریض شده است. کسی را نداشته، مشاوری نداشته با او صحبت کند همین طور از پیش خودش یک کار هایی کرده است.
حالا در این درس سی و هشتم، ما خطر های مکاشفه را یکی یکی بیان کردیم. گفتیم اول این که این شخصی که به گفته خودش گرفتار مکاشفه و کرامتهایی شده، چطور میتواند بدون استاد سقیم را از صحیح تشخیص بدهد؟ چطور می تواند شیطانی را از غیر شیطانی ، نفسانی را از رحمانی ، اینها را چه جور می تواند تمیز دهد؟ این یک.
دوم اینکه، مگر نه این است که سالک باید به طرف توحید الهی سوق پیدا کند؟ خب وقتی او مشغول یک همچین مسائلی بشود دیگر از آن هدف نهایی عقب می ماند، آن هدف که باید توحید جهانی و عرفان حقیقی برایش پیش بیاید، دیگر پیش نمیآید و محجوب می شود، و لذا استاد ما مرحوم آیت الحق آسید هاشم موسوی حداد (رضوان الله تعالی علیه) مرتب توصیه میکرد و می گفت که یک وقت دنبال اینجور مسائل نروید و حتی اگر در برخی از شاگردانش که یک همچنین چیزی می دید که مبتلا به چنین مسائل شده، تصرف می کرد و اینها را از او میگرفت. ایشان کارش این بود، همان کاری که بنده دارم با شماها و شاگردهایم میکنم که همیشه تاکید دارم بر این مسائل ، خودتان بار ها و بار ها این تاکیدها را شنیدید.
آفت دیگر اینکه، گفتههای کسانی که میروند توی این مکاشفات و می خواهند به آنها استناد کنند، اگر مخالف باشد با موازین شرعی، چه طور می شود که به آن اعتماد کرد؟ همان آقایی که گفتم از منسوبین است، ایشان یک روز آمد به من گفت که آن کسی که می آید مرتب (در گوش) من می گوید، یک روز به من گفته که علامه فضل الله لبنان، کافر است!
خب آیا این درست است که یک مجتهدی را تکفیر کند؟ گفتم آقا خود همین که به تو گفته است کافرست؛ خود این مورد به وضوح نشان میدهد که این منادی که با شما سر و کار دارد از شیاطین است، از جن است، از راه غیر صحیح است، تو چرا آخر بهش اطمینان می کنی؟ حالا این فرد (گرفتار شیطان) چه کار میکند؟ میآید تاویل می کند، میگوید این که گفته کافر است، منظورش کفران نعمت است نه آن کفران اعتقادی! آخر اینها مشکلشان هم این است که برای خودشان توجیه میکنند. چیزهایی که میبینند و میشنوند را میخواهند با ضوابط شرعی، با ضوابط قرآنی تطبیق دهند. حالا خودش چند کلاس رفته؟ چقدر عالم است؟ چقدر از مسائل شرعی سرش می شود؟
آفت دیگر اینکه این جور مکاشفه ها اگر در مسائلی باشد که مربوط به عالم خلقت باشد، به نظام عالم طبیعت و خلقت و او بخواهد یک چیزی را بر خلاف نظام خلقت بگوید، این مشکل دارد دیگر. مثلا میگوید من چشم برزخی دارم، میگوید من فلان شخص را به شکل سگ می بینم ، خب شما می توانی حکم سگ را بر او جاری کنی؟ می توانی بگویی آدم بدی است؟ مگر هر که رفت در این مسائل، دیگر هر چه دید حق است و یقین است برایش؟ حالا یک وقت مثلا آمیرزا حسین قلی همدانی باشد که استاد کل در طریقت بوده، شاگرد های مجتهد زانو می زدند پای درسش، او بیاید چشم برزخی پیدا کند، او مثلا یک عده ای را به شکل حیوانات ببیند، که او هم می گفتند وقتی میرفته است حرم و میآمده بیرون، عبایش را روی سرش می انداخته و سرش پایین بوده است. مگر نه این است که خدا ستار العیوب است؟ ما بیاییم عیب های مردم را کشف کنیم همه چیزها را بگوییم؟ مثلا میآیند چهره خوانی می کنند و... می گویند بله آقا! تو باید اینجور باشی، آنجور باشی، باید مثلا زنت اینجور باشد، کسبت اینجور، کارت اینجور... همه را به هم میریزند. این آخر روی چه قاعده شرعی است؟
«قد تصیر سببا لکبریاء النفس»؛ گاهی اوقات همین مکاشفه ها، نفس را بزرگ می کند. بعد مدعی یک مطالبی می شود. همان که در مقدمه درس من برایتان توضیح دادم. حالا اگر مصداق بخواهید، می توانیم مثال بزنیم به محمد علی باب، به شیخ حسین بهاء، به سید کاظم رشتی؛ به اینهایی که رفتند یک دین بهاییت برای خودشان درست کردند و مسلمانهای شیعه را بهایی کردند. مگر چقدر می گذرد از تاریخ بهاییت؟ شما بروید تاریخ محمد علی باب را بخوانید که اعدامش کردند. این آقا طلبه نجف بوده دیگر، ولی آب و هوای نجف، آنهایی که رفتند می دانند، خشک است. (ما هم توی این سفر که رفتیم طوفان خاکی بود. یک پیرزن فوت کرد در اثر همین طوفان خاکی، البته آب و هوای سامرا خیلی بهتر است، شمال عراق خیلی بهتر است)، خب این آقا فرض کنید در لبنان با آب و هوای آنجا بزرگ شده، بعد می خواهد بیاید یک چند سال در حوزه علمیه درس بخواند.
(مثلا در مدرسه ای که من درس میخواندم، یک طلبه لبنانی دیدم حالش خیلی به هم خورده بود، سید هم بود و بزرگوار، ولی خب در لبنان بزرگ شده بود و حالا آمده بود یک چند سال درس بخواند، میخواست ریاضت بکشد. میخواست یک کارهایی که بعضیها می کنند، انجام دهد. خب مریض کرد خودش را دیگر، دیوانه شد.) حالا این محمد علی باب هم همینجور، وقتی ضعیف کند آدم خودش را ، لاغرÂÂÂ کند، قوه خیال در لاغری بیشتر کار میکند. در این مسائل روانی شما بروید بپرسید، از روان شناس ها بپرسید. وقتی انسان مغزش، روانش ضعیف شد، این قوه خیال فعال می شود، کار می کند، چیزهایی می گوید با خودش، اصلا حرف می زند مثل یک منادی غیب با او صحبت می کند. یکی از دانشجو ها، یک مدتی ما اصفهان بودیم با من راه میرفت می گفت دارد با من صحبت می کند! خب من دیدم این یک بچه لاغری بود، ضعیف بود.
«انها لیست من عالم الحقیقه بل من عالم المثال»؛ خب این را همه می گویند که مکاشفات در عالم مثال است نه در عالم حقیقت. اصلا کسی که پا گذاشت در عالم حقایق ، حقایق برایش روشن است دیگر نیازی به مکاشفه ندارد عزیز من! ÂÂ وقتی دیدش دید توحیدی جهانی شد، دیدش، گوشش، تمام وجودش خدایی خدایی شد، این دیگر چه نیازی به مکاشفه دارد؟ چه نیازی به طی الارض دارد؟ چه نیازی به این کرامت هایی که بعضی ها عنوان می کنند و کتاب مینویسند و اینجا و آنجا با آب و تاب نقل می کنند، چه نیازی دارد؟ اینکه دائم با خداست، دائم در عشق خدا است، دائم در توحید است، چه می خواهد دیگر؟!
بنابراین، همه قائلند به اینکه مکاشفات در عالم تمثلات است و آدم هایی که کامل کامل میشوند، ÂÂ روز به روز مکاشفهشان کم میشود. پا میگذارند در عالم انوار یقین، در یقین هستند اینها، در یقین به سر می برند، در آن ایمان سلمانی به سر می برند. حالا یک وقت هم خدا یک چیزی به آنها میدهد؛
گاهی مرحوم استاد(حداد) میگفتند یک چیزی دادند به ما و ما هم دادیم، و بعد هم گرفتند از ما و نمیدهند، ما چه کار کنیم. آخر بعضی ها مدام می آمدند سراغ آقا که بله ، حالا یک نظری هم به ما کنید، یک زمانی حال آقا در فنا خیلی قوی بود، خیلی شدید بود، خیلی زیاد بود، در فنا که می رفت عجیب تصرف میکرد. ولی یک وقتها هم خیلی عادی بود، نداشت آن حال را. حالا نمیخواهیم بگوییم از ولیّ کامل مکاشفه صادر نمیشود، چون ما گفتیم بعضی جاها دارند بعضی ها، ولی آن مکاشفه ای که ولیّ کامل میبیند، آن کشف یقینی است که در آن هیچ خللی نیست و مویی لای درزش نمی رود.
این را نمی توانیم قیاس کنیم با مکاشفه های پیش پا افتاده ای که خیلی ها می بینند. قبلا برای شما گفتم، حاج عبدالزهرا گرعاوی(ره) از شاگردان مرحوم استاد بود. خیلی ما خاطرات داریم با ایشان. این سفر هم که رفتیم نجف رفتیم سر مقبره ایشان که در قبرستان کمیل قرار گرفته است. ایشان اهل مکاشفه بود، ولی اینقدر مکاشفه داشت که خودش دیگر به تنگ آمده بود. می گفت من در نمازم می خواهم دعای قنوت بخوانم، یک دفعه صحنه کربلا جلوی چشمم می آید ، لشگر امام حسین(علیهالسلام) یک طرف، لشگر عمر سعد یک طرف ، دارند جنگ میکنند، میگویم خدایا من که آمدم یک خرده با تو مناجات کنم، خدایا این مکاشفه حتی در نماز هم از من دست نمی کشد.
آنوقت شما ببینید چقدر آرزو دارید که یک مکاشفه داشته باشید، می گردید دنبال اینکه یک مکاشفه پیدا کنید! در حالی که آن آقا دارد ناله می کند می گوید من نمی خواهم اینها را ؛ من از خود استاد نشنیدم. ولی یک چیزی از مرحوم استاد ما نقل شده و آن اینکه ایشان یک مدتی در آن سلوکشان به همین مکاشفات گرفتار شدند. ایشان می رود حرم امام موسی بن جعفر(علیهماالسلام) ، ضریح آقا را می گیرد تکان می دهد و می گوید آقا اینها را از من بگیر، من نمی خواهم اینها را. آنوقت شما طالب یک همچین چیزهایی هستی. این درست است؟!
آفت دیگر، در همان آفت قبلی ماگفتیم که «و انی لم أرمن أُستاذی مثل هذه المکاشفات»؛ این مکاشفه ها که بعضی به آن مینازند و افتخار میکنند، ما شاگردان استاد از استادمان مکاشفه نمی دیدیم. خیلی کم اتفاق می افتاد، خب اگر ÂÂ چیز خوبی بود، خب باید این ولیّ کامل داشنه باشد.
«کل من یکون مشغولا بالحب و العشق الالهی ...»؛ هر کسی که در وادی توحید و عشق خدا باشد، اگر واقعا در محبت و عشق خدا باشد، او دیگر اصلا فراغت ندارد، فرصت ندارد که برود سراغ مکاشفه ها و اینها، و اعتنا هم نمی کند. یعنی اگر هم پیش بیاید، ÂÂÂ یک انواری را ببیند سر قرآنش، سر سجاده نماز، جایی در حرم ائمه(علیهمالسلام)، توجه نمی کند، حالا آن نور هم مثل روشنایی اینجاست، اصلا مرحوم استاد می فرمود که بابا اینها (عالم خلقت) همه معجزه است.
چرا آخر اینها را از هم جدا می کنی؟ شما خودت معجزه هستی عزیز من! کی می تواند مثل شما را خلق کند و بیافریند؟ کی میتواند اینجور چشم به شما بدهد، اینجور گوش به شما بدهد؟ خودت معجزه ای چرا دنبال معجزه هستی؟ چرا فکر نمی کنیم آخر؟ به صرف اینکه یک نوری از غیب آمده، بله دیگر! ما از عالم نفس آمدیم بیرون! ما دیگر بله رسیدیم به عرش اعلاء!!
اشتباه است عزیز من، اشتباه است. حالا، حرف اینجاست که ما می گوییم اشتباه است، ولی قبول نمی کند. اگر زیاد رسوخ پیدا کند دیگر قبول نمی کند، حرف شما را اصلا قبول نمی کند، هر چه هم بهش بگویی می گوید نه همین راه که من می روم درست است. همه اینها، این علما که دارند به من میگویند باطل است؛ میگویی خلاق شرع است نکن، قبول نمیکند. اصلا بعضی ها شنیدم میگویند ما پول که نمی گیریم، دکان هم درست نکردیم، ما کار مردم را داریم راه می اندازیم، ما ماموریت الهی داریم! ÂÂÂ به ما گفتند که کار مردم را راه بیاندازیم... خب از این راه وارد می شود عزیز من.
این کسی که واقعا مشغول کار خدایی است همیشه، این نمی رود سراغ این مسائل، و اگر هم چیزی دید فورا می آید به استادش می گوید، تا اینکه یک وقتی سقوط نکند در مهالک نفسانی، استادش هم کمکش میدهد، بعد گفتیم که اگر این امورات غیبی و خوارق العاده که برای شما پیش آمده، اگر اینها واقعا صد در صد مهر صحت بگذاریم رویش، تازه چی می شود؟ تازه مشابه همین ها را غیر اولیاء الله هم دارند! مرتاضین هندی هم دارند! آنها را چه می گویی شما؟ او که می آید یک قطار را می ایستاند، آن را چه می گویی؟ آن که خاک می گذارد در دستش، زیر آفتاب می ایستد، می ایستد همین طور شب و روز، نمی خوابد تا آن یکدانه گندم در دستش بروید! اینها اینجوری عقیده دارند! آن وقت می گوید من دیگه از نفس آمدم بیرون!!
تازه در نفس قوی شده، قدرت نفس زیاد شده، نفس هم قدرت دارد عزیز من. برای اینکه این کارهای باطل، ریاضت های غیر شرعی، شیطان را به شما نزدیک می کند. وقتی شیطان را نزدیک کرد، شیطان قدرت دارد عزیز من، خیلی کار می تواند بکند برای شما.
«تبعده عن عالم القرب والمعرفه، و تولد فی نفسهالعجب والغرور فینشغل بالجزئیات عن الکلیات والمقصد الأسمی»؛ مکاشفه،سالک را ازعالم قرب و معرفت دور میکند و برتر بینی و غرور را در او به وجود میآورد و سالک در اینحال به جای پرداختن به کلیات و مقصد عالی مشغول جزئیات میشود؛ آفت دیگر مکاشفه اینکه موجب عُجبش می شود و در مسائل جزیی فرو میرود. یعنی مثلا یکی به او مراجعه می کند که من چشمم چه گونه است، من گوشم فلان، مریض دارم، مشکل دارم...و این، دیگر شب و روزش گرفتار همین مسائل مردم است. در مسائل جزیی مردم است، دیگر در کلیات توحیدی و الهی فکر نمی کند، مجال نمی ماند برایش دیگر.
و آفت دیگر اینکه، کلا این جور مکاشفهها ظهورات نفسانی است که برای انسان پیدا می شود. اینها تجلیات نفسانی است که به وسیله استاد باید معالجه شود.
و آخرش هم گفتیم که فکر را باید برد در توحید و در تنویر باطن. اگر کسی فکرش را در این مسائل توحیدی، در آیات آفاقی، آیات انفسی فکرش را إعمال کرد، از خطر مکاشفه بیرون می آید و دیگر مجالی برای او نمی ماند که بیاید در مسائل کرامت و کشف و این جور حرفها بخواهد، وقت صرف کند.
این پایان درس امروز ما بود.
***
در این ساعت از خداوند مسئلت داریم که خودش لطف کند، ما را از حتی خیال این جور مسائل بیرون کند و ان شاءالله راه یقین را، راه ایمان را، تقویت ایمان باطنی و مراتب ایمان را، ما بتوانیم در خودمان بیشتر کنیم.
إن شاءالله خدا به همه شما توفیق کامل عنایت کند و شما را از خطرات شیاطین و نفس و جن و حتی خطر ملک ؛
بعضی ها می آیند می گویند ملک موکل داریم. ملائکه هم برای انسان گاهی ایجاد خطر می کنند! نمی توانیم بگوییم فرشتگان هستند و اگر انسان گرفتار فرشته شد، دیگر این راهش صحیح است، ولی آنکه گرفتار جن می شود آن راهش درست نیست،نه! اینها هیچ کدامش درست نیست. ما نباید به غیر از آنکه ماموریم در عالم ظاهر به همان مسائل تشریعی، به چیز دیگر عمل کنیم و ما مامور نیستیم که برویم سراغ یک مسائل دیگر.ÂÂ تسخیر ملک از محرمات است، این را هم من به شما بگویم. گناه کبیره است. شما اگر یک ملکی تسخیر کنی که بیاید در خدمت شما قرار بگیرد و یا یک جنی را تسخیر کنی بیاید در خدمت شما قرار بگیرد، ولو بخواهی با آن کار مردم را راه بیاندازی، هیچ کدام از علما اجازه نمیدهند. شما اگر یک مجتهدی را آوردی که اجازه دهد، به شما جایزه میدهم! دیگر بیش از این من حرفی ندارم. امیدواریم که إن شاءالله این صحبت ها موثر واقع بشود.
اللّهم اغفر لنا و لوالدینا و لآبائنا و لأُمّهاتنا و لمَن وجب حقه علینا و لجمیع المؤمنین و المومنات
رحم الله من یقراء الفاتحه مع الصلوات
[1].ÂÂ بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی (حفظهالله) در تاریخ 1390/01/30؛ مطابق با 15 جمادی الاولی 1432ÂÂ
ÂÂ